حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
چهارشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۳۶ ب.ظ
چند خطی مینویسم. میگویم: برای حرم امام رئوف است*.
می گویند: به کمتر از کربلا راضی نشوی. امضای کربلا را بخواه در برابرش…
من میمانم و گنبد طلایی حرم شما. یادتان که هست؟
آخرش هم نفهمیدم این معادلهی نگاه و گنبد و آه، چطور به بینالحرمین رسید.
***
آقا! جوابهایتان بینظیر است…
*از کنج حرم عرش چه زیبا پیداست
در گوشهی دل حس غریبی بر پاست
باز آمده ام به پایبوست آقا
شرمنده و خسته، از نگاهم پیداست؟!
جیب شعر و قافیهام سوراخ است، وزن ندارد ولی فکر کنم حس، چرا…
**دارم به این التماس دعا گفتنها و راهنماییهایی مجازی ایمان میآورم.
***هفتهی قبل، مثل فردا عازم کربلا بودیم. بچهها! یادش بهخیر
۹۰/۰۵/۰۵