زیتون

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک خونه قدیمی با نمای ردیف به ردیف سیمان و آجر گلی, با پنجره های بزرگ با یک حیاط معمولی که درخت هاش خشک شدن و گوشه و کنارش افتادن.

داخل خونه پر از اسباب و وسایلی ه که توی یه قصر پیدا می شه! 

به نظرتون چقدر تناسب دارن؟ اصلا چینش این ها کنار هم شدنی هست؟ 

مثال بالا دقیقا شبیه حال و روز خانواده هایی هست که روابط بین پدر و مادر مشکل داره ولی می خوان که بچه سالم و موفق و حتما در آینده دکتر! تحویل جامعه بدن! 

***

*چه خوب نوشته بود: زنی که نسبت به همسرش محبت و مودت نداشته باشد, نمی تواند روح کودکش را از نظر محبت تغذیه کند و او را غنی سازد, زیرا آنچه در تربیت مهم است انتقال محبت است و بخش عمده ای از انتقال محبت مادر به فرزند از طریق عشق او به همسرش است.

۰ نظر ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی


با نمودار برَکت از دوران دبیرستان آشنا هستیم. اما نمودار بالا نمودار خواب یک مادر در طول مدت شب هست!

***

*معجزه یعنی تا قبل از این با کوچک‌ترین صدا از خواب بیدار بشید و سردرد و بی‌خوابی به سراغ تون بیاد، اما درست از بعد از تولد فرزندتون بعد از پنج، شش، هفت ... بار بیدار شدن، خواب عمیق داشته باشید!

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۱
مریم حدادی
رزق هر خانواده تعیین شده ست. فرقی نمی کنه چه زن و مرد هردو کار کنن یا فقط مرد! مثلا فرض کنید رزق خانواده شما هفت واحد باشه, اگر فقط مرد کار کنه, هر هفت واحد به دست مرد وارد خانواده می شه. اگر زن هم وارد معادله کار و رزق بشه, به عنوان مثال سه واحد به وسیله زن و چهار واحد به وسیله مرد وارد زندگی می شه!
***
*از سری مباحث جذاب کلاس های تفسیر صبح های جمعه.
**درک کردن این بحث ها وارد کردن شون به زندگی کار آسونی نیست! ولی باید بشه!
۱ نظر ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۵
مریم حدادی

از همون صبح‌های سرد پاییزی بود که هیچ وقت نتونستم دوست‌ش داشته باشم. گوشه سالن روی صندلی کامپیوتر نشسته بودم. تای یقه پلیور سبزرنگ رو باز کرده بودم تا روی بینیم کشیده بودم. به فرشته و فریده نگاه می کردم که که با ذوق و شوق چشم دوخته بودن به صفحه سفید رنگ و منتظر بودن اینترنت دایال‌آپ مدرسه صفحه‌ای رو براشون باز کنه. توی همین مدت فرشته توضیح می‌داد که فلانی این رو بهشون هدیه داده! جوری حرف می‌زد که انگار یک هدیه با ارزش گرفته! صفحه باز شده بود و هر دو نفر در حال شرح ما وقع بودن! 

داستان جالب شده بود! این دفعه هم فرشته مثل شعبده‌بازهای کارتون‌ها از توی کلاه‌ش یک چیز جالب برای نمایش بیرون آورده بود. درباره وبلاگ و نوشتن و ساختن‌ش توضیح داد. خیلی جالب بود؛ اینقدر که همونجا شروع کردم به ساخت وبلاگ توی بلاگ‌اسکای. یک وبلاگ درباره آلودگی نوری. 

نمی دونم چی شد که حذف‌ش کردم. یه وبلاگ دیگه رو شروع کردم: منجی مهر. Monjiemehr توی بلاگفا پرشده بود، شد Mongiemehr! بچگی هم عالمی داشته! :)

به کنکور رسیدیم. دیگه باید اعتیاد اینترنت ترک می‌شد. تصمیم گرفتم منجی مهر رو هم حذف کنم. چند تا وبلاگ کوچیک و بزرگ دیگه هم اومدن و رفتن. ولی خب هیچ کدوم خونه من نمی شدن. تــــا زیتون! 

زیتونِ خوب من! همون خونه‌ای بود که دوست‌ش داشتم. همون‌طوری که می‌پسندیدم چیدم‌ش و توش نوشتم. زیتون هم زمان شده بود با گـــودر. گودر به یقین برای من بهترین شبکه‌ی اجتماعی بود که توش حضور داشتم. خیلی چیزها توی گودر و مطالبی که شیر می‌شد برای یادگرفتن وجود داشت. 

با زیتون اردو رفتم، با زیتون کربلا رفتم، با زیتون توی مسابقه‌های وبلاگ نویسی برنده شدم، با زیتون ازدواج کردم، با زیتون به خونه دو نفره خودمون رفتم، اما خب بلاگ‌ها تصمیم گرفت که تعطیل بشه. و شد. زیتون من هم رفت... اما اینقدر خاطرش واسه‌م عزیز بود که تصمیم گرفتم دوباره راه‌ بندازم‌ش. 

با سبکی متفاوت از زیتونی گذشته، اما دوباره زیتون، زیتون شد...

***

*همیشه بازی‌های وبلاگی رو دوست داشتم! از همون اول!
**به دعوت فاطمهِ‌ی عزیز برای داستان وبلاگ‌نویس شدنم رو نوشتن.
***از حضرت هم‌سر و خواهر کوچیکه‌ مهربون هم دعوت می‌کنم داستان وبلاگ نویس شدن‌ش رو بنویسن. 
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۶
مریم حدادی