زیتون

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

واژه‌ها خوش‌شان می‌آید خودشان را به در و دیوار ذهن‌ت بکوبند؛ بعد همین‌طور بیایند جلوی ذهن‌ت‌ تجمع کنند، بالا و پایین بپرند، هرچه‌قدر هم که محل‌شان نگذاری باز هم کم و بیش متوجه‌شان می‌شوی شاید بیشتر دل آدم بخواهد که سر به سرشان بگذارد!

اینقدر جلوی ذهنت جمع می‌شوند که ارتفاع‌شان اندازه قد ذهن‌ت می‌شود.  نوشتن شروع می‌شود!  کلمه‌ها را بر می‌داری، می‌گذاری روی کاغذ جا به جا می‌کنی، خط می‌زنی، می‌شود یک مقاله، یک پست وبلاگ، یک…

آرام می‌گیرند کنار هم. یک لبخند تحویل‌ت می‌دهند یعنی که آماده خواندن هستند.

حالا فشار مغزت آمده پایین، دمای‌ش هم.

می‌شود به کارهای دیگر رسید…


۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۵۴
مریم حدادی

نوشتند کربلا، خواندیم حسین(ع)
نوشتند بهشت، خواندیم کربلا
نوشتند کربلا، خـ… 
***
اگر چرخ این چرخه نچرخد… 

 

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۵۲
مریم حدادی