زیتون

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

دستت 

امّــــا

حکایتــــی دارد

رحم الله عمی العبّــــاس

.

.

.

***

*وسط بازار معرکه گیری انتخابات، دلم پیش شماست آقا...

*دلخوشی ها کم اند، همین که در شب تولد ماه بنی هاشم، پا به این کره گرد کوچک پر از داستان گذاشته ام، یعنی مرا با شما سری هست! هست؟! 


۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۶
مریم حدادی

حسین

حسین

حسین

***

*اَلسَّلامُ عَلیَ مَن اَلْاجابَهُ تَحتَ قُبَتهِ

**اَلسَّلامُ عَلیَ مَن جَعَلَ اللهُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتهِ

.

.

.

***ما قلبمـــــان شِـ کــَـ ســـ ت، حرم را بیاورید
۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۰۱
مریم حدادی

«مامان! نونوایی که مسجد بود، این نون رو بهم داد.» خب خواندن این کلمات و فهم داستان پشت آن‌ها، برای کسی که ادبیات مصطفا را نداند سخت است. داستان این بود که دیروز پسرک همراه دایی به نانوایی محل رفته بودند، آقای نانوا در حرکتی خودجوش، نانی با شکل و شمایل نان‌های سنگگ همیشگی اما در ابعاد کوچکتر همراه با کنجد فراوان به مصطفای ما می‌دهد و متقابلا هزینه‌ای هم دریافت نمی‌کند! پسرک تا چند ساعت کوک بود که نان مخصوص خودش را داشته! 

نکته اول داستان، نانواییِ مسجد است! یک کاشی و ان یکاد کوچک در داخل مغازه، فکر پسرک را به سمت مسجد برده و خواسته فکر کند این‌جا شبیه همان‌جایی است که بعضی اوقات با پدر می‌رود. 

من اما هنوز درگیر مهربانی پیرمردی هستم که به همان اندازه توانایی‌اش، توانسته بچه‌ای را شاد کند! هنوز آدم‌های خوب شهر هستند که باران رحمت خدا، به حساب پاگی و مهربانی آن‌ها بی‌حساب از آسمان ببارد...

***

*عنوان پست، نام وبلاگی بود که در زمان گودر، برو بیایی داشت برای خودش...

**اگر شخصی را دیدید که قربان صدقه، اثز زحمی روی دست‌های کوچگی می‌رود و هی میان کارها عکسی را باز می‌کند، به عقلش شک نکنید، او مادر است!  


۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۵:۳۰
مریم حدادی

امشب بعد از یک هفته مریضی و بی حالی، خودت راه می رفتی، مثل قبل ماشیناتو بهم می کوبوندی و خاطره های ریز از برخوردهای ما تعریف می کردی! بهترین اتفاق لحظه ای افتاد که اومدی با من چشم تو چشم شدی، چشم های گردت کشیده شد، دماغت رو چین دادی و کشیدی بالا بعد لب های خندونت گفتن: مامان! دوتایی بیدار بمونیم؟!

باید دنیا همون لحظه پاز می شد! باید تموم می شد! 

***

تو حال خوب منی مصطفا! رویای شیرینی پسرک.

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۲
مریم حدادی

بعضی چهره ها اینقدر پاک و بی شیله پیله اند که وقتی می خندند، امگار تا انتهای روح شون رو می بینی. خنده رو توی تک تک اجزای چهره شون لمس می کنی.

این آدما پاکن. پر از صداقتن!

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۶
مریم حدادی