زیتون

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

من کتاب لازمم و کتاب ها این روزها در خانه ما جایگاه امنی ندارند از دست میوه ی دل!

من کتاب لازمم و به تَه تُنگ بی آبی چسبیده ام که هی باید از داخل ش جرعه جرعه آب بردارم برای نوشتن متن هایم در صفحه های مختلف.

باور کنید کتاب لازمم!

۱ نظر ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۱
مریم حدادی

احساس می‌کنم شبیه ماهیِ قرمزِ تنگی شده‌ام که آب‌ش تبخیر شده و املاح‌ش روی دیواره بلوری تنگ نشست کرده. 

احساس می‌کنم ذهنم دارد دست و پا می زند، آنقدر که کتاب نخواندم، مطالعه نکردم. دنیا را خاک گرفته می‌بینم! تقصیر کسی هم نیست. تقصیر خودم هم نیست! شرایط این‌طور بود! 

حالا فقط یک  نفر باید بیاید و این تنگ زیبای بلوری را بگیرد زیر آب سرد و زندگی!

***

*آسمان از توی تنگ کم آب هم زیباست، یعنی زندگی زیبایی خودش را دارد.

**به لبخند خدا امیدوار باشی باران هم می‌بارد!

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۹:۴۱
مریم حدادی

"راضی به رضای خدا بودن است که آدم می‌سازد..." 

قسمتی از کتابِ شیرینِ داستان سیستانِ رضای امیرخانی‌ست این یک جمله! کتابی که دقیقا نمی‌دانم چند بار خواندم‌ش! مزه شیرین‌ش هنوز زیر دندان حافظه‌م هست که نمی‌توانم دست از خواندن‌ش بردارم و هر دفعه بگویم که این‌بار گریه ندارد! هرچقدر هم که پلک بزنم و دندان‌هایم را روی هم فشار دهم بلکه اشکی نریزد، فایده ندارد... هر بار اشک می‌ریزم پای خواندن‌ش بی‌بهانه...

***
*همین یک جمله کافی بود برای تلنگر منی که چند روزی در حال و هموای خودم گیر کرده بودم!
**خودم می‌دانم به سندروم امیرخانی‌یسم دچارم! یادآوری نفرمایید!
***سایه این شور شیرین کم مبادا از سر من...
۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۴
مریم حدادی

کسی که می‌خواهد بنویسد، اگر نخواند می‌میرد! اول قلم‌ش بعد روح‌ش و بعد هم طبیعتا خودش! 

سردبیر‌ها این وسط بهانه‌اند!

***

*مختارید که خط آخر را با هر وزن و لحنی، مثلا جُک مانند! بخوانید!

** دنبال بهانه‌ می‌گردی چرا دیوار سردبیرها را کوتاه می‌کنی؟!

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۲ ، ۰۳:۰۶
مریم حدادی
این من‌م! 
پر از واژه
پر از شعر
و حس پرواز 
با بال‌های خاطره
این من‌م! 

***
*این منِ ِ شلوغِ پر از هیاهو، یک عدد دل دارد که خواندن می‌خواهد و نوشتن می خواهد و عکاسی می خواهد و دوبار همین چرخه. دل‌م همه‌ی این‌ها را می‌خواهد...
**منِ قانعی دارم!
۰ نظر ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۰:۳۱
مریم حدادی