زیتون

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

میگه: من از امروز جهاد اقتصادی رو شروع کردم!
می گم: چه کار کردی؟!
میگه: تا دیروز توی مدرسه n تومن خرج می کردم، از امروز n-2 تومن خرج می کنم!

****

فکر کنم معنی جهاد اقتصادی هم یعنی همین، از جیب خودمون شروع کنیم.
حرکت از رو نقشه آسون تره +
جهاد بدون معنویت؟!‌ +


۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۹
مریم حدادی

ایران رتبه اول رشد علم در دنیا را دارد+ +

چند روزی هست این خبر دست به دست میشه، در نوع خودش خبر جالبیه. مثل اینکه برای خبرگزاری ها خیلی جالب نبوده، البته از اعتبار علمی انجمن سلطنتی انگلستان خبری ندارم، اما چیزی که مهمه اینه که اگر ما حتی به اخبار خودمون هم بسنده کنیم به این نتیجه می رسیم که سرعت رشد بالایی در زمینه علمی داشته و داریم. بهانه ی خوبی شد برای حرف هایی که خیلی وقته می خواستم بزنم، به چند مرحله قبل از رسیدن به این رشد بر می گردم، افرادی که قرار تولید کننده ی این رشد باشند.

* به ابتکار مسئولین یکی از شهرستان ها در کل روستاهای تابعه تست هوش برگزار می شه ، رده های سنی متفاوت بودند اما نتیجه آزمون جالب بود،۳ نابغه با امتیاز ۱۴۰ به بالا ، ۳۰ نفر تیز هوش! موسسه ای که این آزمون رو برگزار می کرد می گفت توی پنج سال فعالیت ما فقط تونستیم ۳نفر نابغه از کل شهر پیدا کنیم اما اینجا توی یه روز ۳نفر! جالب بود، بعد از تحقیق بیشتر معلوم شد که دو نفر از اون ۳ نفر به دلیل مشکلات مالی و اعتیاد پدر قصد ادامه تحصیل نداشتند!

*یکی از خاطرات جالب زندگی درسی م بر می گرده به المپیاد، طی تغییراتی که اون سال انجام شده بود برای مرحله بعد المپیاد ۱۰۰ نفر می خواستن و من ۱۰۱شده بودم! به المپیادها اعتقادی ندارم، حالا نه به خاطر اتفاق بالا! اما واقعا المپیاد قراره چه کاری انجام بده؟ حل کردن سوالات بعضا مشکل درسی چه آمادگی رو قراره بیاره؟ به قول آقای امیرخانی؛ این المپیادهایی که ما اینقدر بزرگشون می کنیم توی تیترهای دست چندم خبرگزاری های جهانی قرار می گیره و تقریبا نتیجه ای به غیر از مهیا کردن راه فرار مغزها نداره!
البته اگر از هفت خان غیر علمی المپیاد داخل گذشتیم، از پارتی بازی ها و سهمیه های پدر وزیر و معاون و.. تازه می رسن به اینکه هدیه ما به شما: عبور از سد کنکور! همین. بعد مجبور به ادامه تحصیل توی تاپ ترین رشته دانشگاه شریف می شن! آخه کسی که طلای نجوم داره حتما به تئوری های فیزیکی علاقه مند بوده نه به اسم برق شریف، نتیجه ش می شه نمرات درخشان!

زندگی بعد از المپیاد چندتایی شون رو دیدم، یا گذاشتن رفتن، یا وقتی بهش می گی که چرا نرفتی فلان رشته؟ شما که خیلی به این تحقیقات علاقه مند بودی! میگه: پول توش نیست!! به همین راحتی کجای این شد تولید علم؟

*توی یکی از نمایشگاههای اختراعات یه نماینده از فلان وزارت خونه اومده بود برای خرید طرح! با یکی از بچه ها چونه می زد که آقا شما با این ۵ میلیون تومن کنار بیا! انگار اومده خرید شب عید! طرف گفت فکر می کنم، خبرشو میدم. وقتی آقای نماینده رفت، همین طراح رو کرد به ما و گفت خوبی بدی از ما دید حلال کنید، من رفتم آمریکا!
می گفت همین الان پیشنهاد چند میلیون دلاری به اضافه امکان تحصیل توی یکی از دانشگاه های اونطرف رو دارم اگر تا الان صبر کردم واسه این بود که می خواستم این اختراع از ایران به دنیا صادر شه ولی مثل اینکه مسئولین نمی خوان!

طولانی ترش نمی کنم، ولی اگر برنامه ریزی صحیح توی هر کدوم از این قسمت ها بود ما الان کجا بودیم؟

 

********
کاش همه مثل حضرت آقا بودند +

اعترافات صادقانه یه درسخون +

موج چهارم پوسترهای عاشورا هم به حرکت در اومد، کاری از دست تون بر میاد بسم الله +

 

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۸
مریم حدادی

باز هم کم است..

فقط اکتفا نکنید به این اطلاعات مختصری که در این زمان محدود خدمت شما عزیزان داده می شود و خودتان هم شنیده اید و چه بسا چندین بار هم از کسان دیگر شنیده باشید،خودتان تحقیق کنید، هرچه از جبهه ها بدانید باز هم کم است بایستی کاوش کنیم، تحقیق کنیم که از معرفت جبهه ها بیشتر بدانیم تا هم مسئولیت مان را درست انجام دهیم و هم از آن حالت هایی که در جبهه بود، حظ وافر ببریم.

شهید صیاد شیرازی

شهادت یعنی،
خدای ما اینجاست و  دیدنی…
زیباست و دوست داشتنی…

اسفند ۸۹

*****
نوشته ی شهادت یعنی.. از کتاب شاهد بیاورم نوشته علی اکبر بقایی ست.
با سپاس فراوان از دانش آموز به خاطر ادیت عکس ها.

 

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۷
مریم حدادی

بعد از فکر می کنم ۱۲ سال یه مسافرت خانوادگی کاروانی رفتیم، اصلا به این فکر نکرده بودم با افراد چه  سنی، قراره همسفر شم.

لحظه اول ورود به نماز خونه اداره شیشه عینکم بخار گرفته بود ـبه خاطر هوای سرد و برفی بیرون بودـ متوجه نشدم اطرافی ها کی هستن، مثل همیشه یه کنار سنگر گرفتم تا اوضاع عینک رو به بهبود بره!

*بعد از اینکه اعلام شد اتوبوس دیر می رسه، متوجه هم صحبت مامان شدم، یه پیر زن تقریبا ۵۰-۶۰ساله! همون اول صحبت کاشف به عمل اومد که همسر شهید هستن. حرفی برای گفتن ندارم؛ بقیه همسفری ها رو نگاه می کنم، همه همین سنی هستن! تقریبا آه می کشم! هم صحبت مامان میگه: ایجا شارژ همراه نمی فروشن؟

-می گم: حتما هس! لازم دارید الان؟

- فکر کنم ۳ تومن داشته باشه.

- ۳ تومن که خوبه حاج خانوم! انشالله بریم برگردیم جواب می ده.

*اولین شبی که به اقامتگاه می رسیم، قبل از ما اتاق ها پر می شه و بالطبع پریزهای برق. داستان از اینجا شروع شد! گوشی همسفر اولی شارژ نمی شه، همسفر دومی شارژر همراش نیست، سومی نمی دونه چقدر شارژ داره، چهارمی اصرار داره تا خود صبح گوشیش به پریز باید وصل باشه! پنجمی نمی دونه کی بهش زنگ زده، جواب نداده. ششمی یاد نداره سیمکارت رو از گوشی در بیاره.

خانوم خواهر و همسفر نسبتا جوان که قبل از همه این حرف ها خوابن، می مونه یه من! از شارژر همسفر اول شروع می کنم…

تقریبا تا آخر سقر این روند ادامه داره، دوربین هایی که  فیلم ندارن، قرص هایی که  وعده شون معلوم نیست، شارژ ها و شارژر ها و..

*قبل تر ها وفتی می خواستن هم دیگه رو به کار نیک سفرش کنن می گفتن: دست یه پیر زن رو بگیر از خیابون ردشون کن، یا توی جا به جا کردن وسایل و خریدها… ولی حالا باید علاوه بر سفارش های قبل توی این کارهای به نظر ما ساده و پیش پا افتاده هم به مسن ترها کمک کنیم. این اولین درس راهیان نور امسال بود ، حالا من شما رو سفارش می کنم به…

*****

آفرین بر محمد حسین جعفریان.+

پوستر های زیر رو از دست ندید، لینک فایل چاپش هم روی گلمیخ هست.

 


۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۵
مریم حدادی