زیتون

یک وقت‌هایی هست که درد می پیچد و بالا می رود. روح را قسمت به قسمت فتح می کند و بالا می رود. خیالی نیست اگر این بالا رفتنش، خودم را هم بالا ببرد..

تحمل برای همین لحظه ها ست...

دردِ روح معنای جدیدی است که تازگی یافته‌ام...

۰ نظر ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۱
مریم حدادی

این شب‌ها بر خلاف عادت، خواب‌ها شفاف و نزدیک در خاطرم می‌مانند.

وسط چند دقیقه خواب بهم ریخته دیشب و امروز،  دیدم مقابل تابلوی کوچک حرم شما که روی کابینت گذاشته‌ام ایستاده‌ام و می گویم: «بزرگوار! شما دل‌ت تنگ نمیشه واسه ما، ما دل‌مون خیلی تنگ میشه واسه شما!» 

تجزیه و تحلیلی ندارم برای این ادبیات، فقط می دانم رابطه من با شما یا شاید همه مجاورین با شما، شبیه کسانی نیست که می‌آیند یک هفته در کنار حرم زندگی می‌کنند و هوایش را نفس می‌کشند. من حرم را خانه امن سایه بزرگی می‌دانستم که هر وقت گم می‌شدم حتما در آنجا پیدا می‌شدم. 

من با شما ارتباط امام هشتمی نداشتم! ببخشید! ولی برای من آقای مهربانی بودید که همیشه اولین و آخرین گزینه برای جستجوی آرامش بود.

آقا از شما دورم! و دلم برای این امام هشتم نشناختن تنگ شده!

آقا!

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۳
مریم حدادی

می‌گویند امروز روز جهانی عشق است. راست می‌گویند روزهای جهانی عشق ورزیدن به بندگانت، بندگانت به خودت فرارسیده تا کمر راست کنند از زیر بار همین یک سال گذشته...

 

می‌چکد نور از در و دیوار در ماه رجب 

 

حالا بیشتر از هر زمان دیگری با در و دیوار خانه آشناییم، رفاقت کرده‌ایم اینقدر که در قرنطینه با آن‌ها معاشرت کرده‌ایم. در و دیوار هم از آمدن رجب خوشحال‌ند...

 

***

 رجب زیبا، رجب مهربان، رجب آشنا! دست ما را بگیر با خودت ببر به مهربانی خدا...

 

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۴۰
مریم حدادی

چای ساز را روشن می‌کنم. پلی لیست کانال مصطفا را پلی می کنم. می‌آید کنارم می‌نشیند. رنگ تی‌بگ توی آب جوش سریع پخش می‌شود مثل عشق شما که در جان عالم پیچید. 

عاشق لحن حماسی تِرک‌های ایرانی و لبنانی اصدار و اناشید‌م. ابتدای یکی‌شان می‌گویند شجاع بودید نه فقط شجاع که با تدبیر هم. 

چای و نبات را هم می‌زنم، مصطفا می‌گوید: یعنی چی شجاع بودن؟! منتظر همین لحظه بودم: سوریه و عراق جنگ شد از این همه کشور توی دنیا،  کسی اومد کمک‌شون؟ ولی ایشون رفتن!

چشم‌های تیله‌ای مشکی‌ش برق می‌زند: چه جوری این‌قدر شجاع شدن؟ اشک پشت پرده چشم‌هایم اجازه ریختن می‌گیرد ولی حالا نه، اشک‌ها بماند برای همان یک شب پای دیگ شله زردی که نذر کرده‌ام هر سال بپزم، برود لای عطر زعفران و گلاب و هل و دارچین. باقی روزهای سال باید از شما بگویم، باید مواظب داغ گوشه قلبم باشم که سرد نشود. آرام و محکم به زبانم جاری می‌کنید: کارهایی که امام حسین می‌کردن رو خیلی خوب انجام دادن، قوی شدن!

ادامه این راه را به ما بسپار سردار، سربازهای خوبی در راه داری. 

نمی‌گذارم این داغ عزیز، این جگر سوخته سرد شود. نه در جان خودم نه در جان فرزندم. 

مکتب‌ت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود سردار دل‌های ما....

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۲۹
مریم حدادی

شاید مشت‌های بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهی‌ت واسه سفر دور و درازی که داری می‌ری. اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیب‌ها زیاده. اینو بذار تو مشت‌ت و توی سخت‌ترین و زیباترین لحظه‌ها ازش استفاده کن! 

زمان لازم‌ه تا ادم‌ها بفهمن که خدا توی مشت‌شون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت می‌بینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد می‌شیم! دوباره دلتنگ خدا می‌شیم!


۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۴۴
مریم حدادی

- مهم ترین ملاک واسه ازدواج چیه؟!

+ ملاک ها زیاده ولی اخرش کسی رو انتخاب کن که هم تو دنیا هم اخرت بزرگترین سرمایه ت همون یه نفر باشه!

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۷ ، ۲۰:۰۷
مریم حدادی

رمق؟!

قدیما عاشقی رسم و رسومی داشت، کافی بود حدس بزنی طرف مقابلت رو چی خوشحال می کنه بعدش دیگه هیچی مهم نبود! حتی اگه قبل و بعد از یه سری عدد و رقم قراردادی بود…


****

* اگه تو مریخ بودم/ ی چند ساله بودیم؟!

** از نتایج هفت سال پیش که گودر رو نذاشتی توی ویترین!

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۹
مریم حدادی

بعضی ادم ها تصمیم نهایی شان این می شود که در شهرهای مختلفی زندگی کنند. همین ادم ها درهمین مختصات زمانی، خواستند که تکه های قلب شان را در شهر های مختلف جا بگذارند. یعنی تصمیم گرفتند بمب ساعتی را در قلبشان کار بگذارند تا با اشک ها منفجر شود. بعضی وقت ها هم دلشان را بادوستی راهی دیار غربت می کنند بعد حتی دنبال تکه های گمشده در بلاد کفر هم می گردند!

ادمیزاد موجود عجیبی است! از همه عجایب ادمیزاد عجیبـتر روحیات یک "زن" است.


***

*تکه پاره های قلبم را خودت سامان بده…

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۷
مریم حدادی

+ مامان؟ این چراغ چیه روشن شده؟

- می گه مایع جلادهنده ش تموم شده.

+ تره بار داره؟

- آره فکر کنم.

+ فردا بریم بخریم!

***

* روز دختر مبارک!

** سیصد و شصت و پنج روز سال تو دلم قند آب میشه از پسرداشتن! به خصوص وقتی با این حواس جمعش دلبری می کنه!

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۷ ، ۰۲:۳۸
مریم حدادی

این روزا وقتی به مصطفا می گم واسه فلان کار خوبت؛ فرشته مهربون جایزه گذاشته کنار، چشم های تیله ای اش پر از برق میشه می خنده. آویزون میشه و هی می گه بگو چی گذاشته کنار بگو!

وَجَواَّئِزَ السّآئِلینَ عِنْدَکَ مُوَفَّرَةٌ

 من فقط بلدم دستمو بلند کنم. حتی مثل مصطفا کار خوب در حد قد و قواره خودم انجام ندادم؛ ولی می گن اگه بپرسی، اگه گردن کج کنی، اگه بگی تو مهربون ترینی؛ بازم جایزه می ذاری کنار! حالا خدایا بگو جایزه ت چیه؟

***

* وسط خستگی های بچه داری و درس و غربت و… خودمو سنجاق همین وعده های خوبت کردم

** پاکی این حرفای مصطفا دقیقا خود لحظه استجابتِ وقتی اینقدر به فطرتش، به خداش نزدیکه…

۰ نظر ۲۳ تیر ۹۷ ، ۰۲:۳۱
مریم حدادی