زیتون

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

باید یک روز وقت خالی کنم و تمام صفحه های این چند ماه که این طرف و آن طرف نوشته ام و منتشر شده را اینجا در یک دسته بندی جداگانه بایگانی کنم. خدا را چه دیدید، شاید یک نفر از این حوالی رد شد و به کارش آمد! 

***

*فلان روزنامه و هفته نامه و ضمیمه فلان و مجله بیسار هم که بنویسی، آخرش هیچ جا وبلاگ خود آدم نمی شود...

۰ نظر ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۵
مریم حدادی

از بهترین ویژگی های کار کردن در خانه، استراحت های راحت و بی دردسر گاه و بی گاه آن است.


***

*نوشتن؛ دوست داشتنی ترین کار دنیاست

**رورهای خوب با همشهری دو و فاطمه عزیز!


۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۰
مریم حدادی
سردبیر باید خط به خط نویسنده‌اش را بفهمد، درک کند تا نویسنده هم مطلبی را تحویل می‌دهد یک‌تکه از خودش را جداکرده باشد و توی ایمیل گذاشته باشد.

اصلا سردبیر باید یا سمیه باشد یا فاطمه! که وقتی می‌خواهد تیغ نقد بگیرد دست‌ش، صدا می‌زند مریم‌ جانم! 

***
*لذت نوشتن برای همشهری دو!
۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۳۷
مریم حدادی

عادت مثل گرد و غباری است که وقتی روی هر چیزی بنشیند، احتیاج به وقت و انرژی دارد تا تمیز شود. عادت در زندگی مشترک دقیقا با همین مفهوم برابری می کند. زندگی مشترک هم مثل تمام اتفاقات دیگر زندگی، احتیاج به ابتکار و نوآوری دارد تا تازه بماند. به خصوص در ارتباط خانم خانه با همسرش از آن دسته از اتفاقات است که بیشتر از همه، به آن‌چه گفته شد احتیاج دارد و شاید در هیاهوی بچه‌ها و کار بیرون از خانه و اجاره خانه و… همین مهمِ ساده فراموش شود و آنچه که نباید اتفاق بیافتد.

سلام!
بعضی از خانم‌های خانه‌دار این‌قدر خودشان را درگیر کارهای آشپزخانه و شست و رُفت‌های منزل می‌کنند که متوجه آمدن همسر نمی‌شوند. اما اگر حدود برگشتن همسرتان از محل کار را بدانید و تا آن زمان قسمتی از کارها تمام شود، ‌می‌توانید شما در را به روی همسرتان باز کنید نه اینکه او کلید را در بیاندازد و وارد شود و این یعنی به استقبال رفتن! با تمام مضامین و احترام نهفته در خودش.

گنجینه‌ لباس
این روزها بعضی از کمدهای لباس، حکم گاوصندوق‌ را پیدا کرده‌اند که از لباس‌های مجلسی و نسبتا مجلسی محافظت می‌کنند. حتی می‌شود از بین آن لباس‌ها مواردی را پیدا کرد که همسر آن خانم هرگز آن را ندیده است. همین یکنواخت لباس پوشیدن و همیشه یک مدل در خانه راه رفتن خودش کسالت آور است. اگر نگاهی دوباره به کمد لباس‌ها بیاندازیم شاید بتوانیم هر روز یک مدل لباس ساده و نه مجلسی بپوشیم…

مدیریت زمان
اگر از میان ساعت‌های رسیدگی به بچه‌ها و میهمانی‌ها و خانه‌ مادر و مادر شوهر رفتن زمانی را کنار بگذاریم فقط برای گذراندن با مرد خانه، احتمالا گره بسیاری از کارها در همین زمان‌های کنار گذاشته شده باز خواهد شد. باید به این نتیجه برسیم که زندگی ما به این ساعت‌ها احتیاج دارد.

یک‌ هم‌سر ایده آل
خوب بودن در نظر همسر فقط با همراهی و در بعضی زمینه‌ها فداکاری به دست می‌آید ولی شاید چیزی که ورای این‌ها به شما کمک خواهد کرد ابتکاراتی‌ است که شما در خانه‌داری و همسر داری‌تان به کار می برید. ابتکارات ساده و بی هزینه.

بی دلیل
تشکر کردن فقط برای کارهای بزرگ و سخت نیست. برای ساده ترین کارها هم از هم‌سرتان تشکر کنید. شاید بگویید مثلا نان خریدن که وظیفه‌اش هست و تشکر ندارد. اما همین تشکر ساده نشان می‌دهد که شما زحمات همسرتان را می‌بینید هرچند به قول خیلی ها وظیفه شان باشد.

این‌جا خانه‌ شماست
از همسرتان بخواهید در یک روز تعطیل به شما کمک کند تا چینش وسایل خانه را جا به جا کنید. حساسیت به خرج ندهید، مطمئن باشید پیشنهادات خوبی خواهد داشت که احتمالا به ذهن خودتان نمی‌رسیده.

ساعت مطالعه
زمانی را با مشورت با هم قرار دهید تا صرفا مطالعه کنید. منظور از این زمان یک زمان طولانی نیست، در شبانه ۱۰ دقیقه را هم به این کار اختصاص دهید کفایت می‌کند. کتابی را انتخاب کنید و در کنار هم بخوانید. مطمئنا بیشتر از برنامه های تلویزیون در کنار هم قرار خواهید گرفت.

مشاور شما
یقینا برای هر کسی در زندگی‌اش یک سری سوالات پیش می‌آید که تنها با مشورت با یک فرد آگاه و مومن به جواب خواهد رسید. شاید اصلا عده‌ای به دنبال این بحث نباشند، عده‌ای هر از گاهی به طور اتفاقی برنامه‌های مشاوره ای تلویزیون را ببینند و عده ای هم به دنبال کتاب‌ها و مجلات و سایت‌هایی که در این زمینه ها باشد بسنده کنند. اما باید گشت و از میان این همه مشاور و دکتر مشاور خانواده یک نفر را پیدا کرد که بیشتر از همه مطالبی که می گوید به کار ما می‌آید و مطابق عقاید و شرایط مذهبی ما هست و در همین راستا جواب ما را خواهد داد و زندگی شما را در همین زمینه هدایت خواهد کرد.

یک پدر و مادر خوب
وقتی پای فرزند به زندگی دو نفره باز می‌شود کلی تغییر و تحول با خودش می آورد کلی کار و کلی مراقبت که باید از خیلی چیزها گذشت و از نو رسیده مراقبت کرد. خیلی از خانم‌ها دیگر تمام وقت و توجه‌شان را صرف کودک می‌کنند. این در حالی‌ است وقتی پدر و مادر خوبی خواهند بود که ابتدا زن و شوهر خوبی باشند و حضور نقش دیگری در حجم کارهای بچه کم‌رنگ نشود.

یک راهِ حل
سعی کنید در مورد زندگی مشترک و آسیب شناسی آن زیاد مطالعه کنید صحبت‌های مشاورانِ دارای صلاحیت را در این زمینه گوش کنید. به سایت‌هایی با این موضوعات سر بزنید و خودتان را همیشه در زمینه خانه و روح خانه به روز نگه دارید.

کوچک‌های بزرگ
همه‌ این‌هایی که در این نوشته آمد، قسمت‌هایی خیلی کوچک از تمام آن چیزی است که باید در خانه‌های‌مان جریان داشته باشد تا جلوه کوچکی از بهشت را در زمین لمس کنیم. شاید با خواندن این دست نوشته‌ها بتوانیم با کارهایی در ظاهر کوچک بشود بنای زندگی را مستحکم‌تراز قبل ساخت؛ ان‌شاءالله.

***
*صرفا جهت آرشیو
**کار شده در سرسرا
۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی

یک‌ وقت‌هایی هرچقدر تلاش می‌کنی، می‌بینی نمی‌شود. نه این‌که خودت نخواهی یا کم بگذاری یا فقط برای تیک زدن احساس مسئولیت بخواهی که بشود! نه! مثل وقتی که توی گرگ و میش ایستادی و هرچقدر چشم‌هایت را ریز می‌کنی تا شَبَح اجسام اطرافت‌ را تشخیص دهی. ولی نمی شود. دوست داری یک چراغ قوه‌ قوی از همان هایی که شبیه نور افکن‌های خیابان هاست؛ برداری و بگیری روی هرچه که اطرافت‌ هست تا این تصاویر شبح گون تمام شوند. اما نمی‌شود!

یک وقت‌هایی می‌رسی به یک کارهایی که حدس می‌زنی آشنا هستند و قبلا هم از همان جنس کارها کرده‌ای، ولی حالا هرچقدر که تلاش می‌کنی نمی‌شود. محو است. حدس می‌زنی قبلا از کدام راه این‌طور واضح و شفاف به این نتیجه رسیده‌ای؛ یکی یکی راه‌ها را می‌روی، یا به نتیجه نمی‌رسی یا باز هم به نتیجه نمی‌رسی... تلاش می‌کنی مثل یک ماهی که بیرون از تنگ آب‌ش افتاده اما نمی‌شود!

یک وقت‌هایی باید آرام بگیری و بنشینی یک گوشه، زانوهایت را بغل بگیری و فکر کنی و فکر کنی که چرا این‌طور شد؟ حتما علتی دارد، عالمِ خدا که بی برنامه نمی‌شود که تلاش‌هایت‌ بی جواب بماند.

باید به این نتیجه برسی وقت‌هایی که همانی بودی که راضی بودی، نتیجه همانی می‌شده که می‌خواستی، دل‌ت صاف بوده و تا عمقِ آبیِ دل‌ت خدا بوده. با خودت صادق بودی که انعکاس‌ها را به راحتی‌ می‌دیدی.

باید بگردی به دنبال کوچه پس کوچه‌هایی که دوباره تو را به همان روشنایی عمیقِ دل برساند و حدس می‌زنی که باید دنبال راه جدید دیگری بود غیر از آن‌هایی که قبلا به هدف رسانده بود. باید دوباره توی کوچه های تاریک، زیر نورِ مهتابِ خدا دست به دیواره‌ها کشید و راه رفت. مطمئنی که خدا، عمیقِ آبی دل‌ت را توی همین کوچه ها گذاشته که عمق‌شان به اندازه خودت تا روح‌ت هست و ناخودآگاه می‌بینی  زمزمه می‌کنی که: چه خوش سفری‌ست خود‌گردی...

۱ نظر ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی

 در ریاضیات، از یک جایی به بعد می‌فهمیم که بین 0 و 1 یا هر دو عدد اینچنینی دیگری، بی نهایت عدد وجود دارد. اعدادی که هر کدام به هر حال عدد هستند و وجود دارند. عدم توانایی ما در شمردن یا بیان آن‌ها منکر وجودشان نمی‌شد.

از یک جایی به بعد، همین اعداد در محاسبات کاربرد پیدا کردند و کم‌کم نقش آنها در علم مشخص شد. هر چه قدر جزئی تر به موضوع نگاه می‌کردیم ابعاد بیشتری از این اعداد گنگ را می‌دیدیم. مثلا همین که قطعیت ریاضیات را به چالش می‌کشانند و نشان می‌دهند که با تکیه بر حساب و کتاب هم یک‌ جایی باید در مورد  حدود محاسبات صحبت کرد و نه دقیقا جوابی مثل 2 به اضافه‌ی 2!

از یک جایی به بعد هم باید در زندگی یاد بگیریم همه‌ طبقه‌ بندی‌های‌مان دو دسته‌ای نباشند، زشت و زیبا، خوب و بد و... باید یاد بگیریم که ممکن است حد وسطی هم باشد که برای ما ناآشنا و گنگ است اما به این دلیل که ما آن را نمی شناسیم، نمی‌شود از وجودش صرف نظر کرد و یا حکم قطعی برایش صادر کرد.

شاید بهترین راه برای این موقعیت‌ها شناخت و آگاهی باشد. خیلی‌ها معتقدند شاه کلید بسیاری از معماها و مشکلات و گره‌های کوری که در اتفاقات زندگی می‌افتد در جیب‌های همین شناخت و آگاهی است. و این‌ها تازه ابتدای راه را نشان می‌دهند برای رسیدن مطلوب...


***

*شرکت در کلاس های برنامه زندگی و تهیه سی دی های سخنرانی های تربیتی، بی شک از مهم ترین کارهایی است که باید برای زندگی انجام دهیم.

۲ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۲
مریم حدادی

یک جاده عریض و طویل که نه ابتدای‌ش معلوم است نه انتهای‌ش، تا چشم کار می‌کند بیابان است هر از گاهی بوته‌ی خاری، گوشه‌ای روییده است. اغلب ماشین‌هایی که از این جاده عبور می کنند کامیون‌های باری هستند. شاید منطقی نباشد یک نفر تک و تنها کنار این جاده راه برود، بنشیند، استراحت کند و دوباره راه برود...

فردی که نا امید است از همه چیز دل می‌بُرد و می‌نشیند و گوشه‌ای و فقط منتظر اتفاقات می‌افتد تا به دنبال‌ش بیاید. او هم کمی بالا و پایین می‌کند تا ببیند به نظر خودش می‌تواند با مشکل به وجود آمده بجنگد یا نه؟! نا امیدی مثل مواد شوینده حافظه‌ی مثبت ما از خودمان را پاک می‌کند و فقط نیم‌رخ منفی ما را به  ما نشان می دهد. زمان که بگذرد هدف‌های مهمی که مد نظر بوده هم به فراموشی سژرده می شود و انسان بی هدف هم که انگیزه برای هیچ کاری ندارد. کم‌کم شاید به این سوال فکر کند که اصلا زندگی برای چه؟ چه هدفی پشت زنده بودن هست؟ و همین طور سر کلاف منفی بافی را می‌گیرد و آن را تا انتها دنبال می‌کند بی هیچ هدفی!

نا امیدی درست مثل بیابانی است که یک جاده از آن می‌گذرد و فرد نا امید عابر سرگردانی است در این برهوت که انتظار هیچ چیزی را ندارد و فقط کلاف منفی‌ش را دنبال می‌کند، کلاف که کامل باز شود، احساس می‌کند همه چیز تمام شد! می رود می‌ایستد وسط جاده و منتظر حادثه‌ای می‌ماند..

 

***

*صرفا جهت آرشیو.

**کار شده در سایت خوب پنج روز

 

۱ نظر ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۰
مریم حدادی

فرض کنید یک تکه زمین در بهترین نقطه حاصلخیز و خوش آب و هوای کشور را به ما داده‌اند. برای هرگونه استفاده شخصی و کشاورزی از آن هم آزاد هستیم.
احتمالا اولین کاری که می کنیم ساختن حصار و پرچین است. روزهایی را صرف جمع کردن چوب‌های مناسب این کار از جنگل‌های اطراف زمین‌مان می کنیم؛ تا جایی که دیگر اطراف زمین با چوبها محصور شود و خیال‌مان راحت که زمین امن شده است. حالا زمین آماده کشت است.
اما فرض کنید عده ای هنوز به دنبال جمع کردن چوب هستند و هنوز حصار می سازند و حصار می سازند... صبح‌ها تا ظهر به جنگل می‌روند برای جمع آوری چوب و عصر به بعد تا تاریکی شب مشغول به فرو کردن چوب‌ها در زمین می‌شوند و تناب پیچی دور آن‌ها و یک نفس عمیق که یعنی کار امروز تمام شد و هیچ برنامه ای برای کشت ندارند!
اگر ما در همسایگی این فرد بودیم، احتمالا سرزنشش می کردیم و یا حتی تصمیم می گرفتیم حداقل یک گفتگوی دوستانه با او ترتیب دهیم تا حداقل نزدیک‌ترین مغازه بذر و نشا فروشی را به او معرفی کنیم...
ولی این روزها خود ما یا افراد اطراف ما مشغول حصار کشیدن اطراف افکار و کارها و رابطه ها و صحبت‌ها و... خود هستیم و فقط حصار می کشیم و حصار می‌کشیم از صبح تا شب، شب هم کابوس همان‌ها را می‌بینیم. اما این‌روزها کم‌تر کسی متوجه این تنیدگی های فکری و روحی اطرافیان‌ش می شود و کمتر وقتی گذاشته می شود تا یک راه حل دوستانه و درست برای این جنس مشکلاتی که در ظاهر مشکلی هم نیستند پیدا شود..
۲ نظر ۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۲:۱۴
مریم حدادی

بعدالتحریر: قبل‌تر خیلی راحت نسخه می‌پیچیدم! برای اتفاقات و افراد و شرایط‌شان! کم‌کم مسیر اخلاقی‌م به این سمت و سو رفت که تا شرایط روحی و وضعیت فرد و اطرافیان‌ش در آن حدود زمانی متوجه نشدم نظر کلی ندهم! مِن باب جوال دوز زدن به خود و سوزن زدن به دیگران نوشته شده این متن!

******

بعضی ها انگار باورشان شده نظام پزشکی دارند! کافی است از درد یکی از اعضای بدن‌ت گلایه کنی تا بلافاصله شروع کنند به نسخه پیچیدن و حتی قرص و شربت هم تجویز کردن.

بعضی دیگر هم نظام مهندسی دارند؛ تا ببینند وسیله‌ای خراب شده یا درست کار نمی‌کند سریع می‌افتند به جان‌ش و چند دقیقه ای شاید هم چند ساعتی کلنجار می‌روند و اگر درست نشود بر‌می‌گردند و می‌گویند: " کارش از این‌ها گذشته!"

به این نتیجه رسیده‌ام که اغلب ما احساس می‌کنیم در رشته‌ای غیر از رشته تحصیلی خودمان کارشناسی نانوشته‌ای داریم که اجازه می‌دهد بی‌پروا درموردش بحث کنیم و حتی‌تر اجرایی‌ش کنیم. مثلا خود من آن اوایل که با کتاب‌ها و کلاس‌های استادی آشنا شده بودم، احساس می‌کردم می توانم به همه، همه‌ی این مطالب را انتقال دهم و آن‌ها هم زندگی شان دست خوش تغییری مثبت شود. اما کم کم متوجه شدم بهتر است خودم همه‌ی آنهایی را که شنیده‌ام  را زندگی کنم و مسئولیتی به نام"تغییر زندگی دیگران" به عهده من نیست.

حالا مثلا من فکر می کردم مدرک نانوشته‌ی معتبر روانشناسی دارم؛ خیلی‌ها هم با روشی مشابه همین فکر می‌کنند مدرک نا‌نوشته اقتصاد، ادبیات، ورزش، سینما، سیاست، آشپزی و... دارند.

زندگی خیلی از ما همین است. باید از یک جایی شبیه تلنگر به بعد، مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم قبل از هر نصیحتی خودمان آن‌ را عملی کنیم. تجربه‌های نزدیک آن را مرور کنیم، ابعاد مختلف ماجرا، شرایط روحی افراد و.. کنار هم بچینیم و ببینیم که از توی همه‌ی این حرف‌ها به راه درست و راه‌کاری می رسیم و یا فقط یک سری تابلوی راهنما نشان می‌دهیم.

باید باور کنیم که در قبال حرف‌هایی که می‌زنیم مسئولیت داریم و بی‌پشتوانه و سند راهنمایی کردن درست مثل راه‌ رفتن توی یک غار تاریک است که هیچ قسمت از آن را نمی‌شناسیم...

***

کار شده در سایت خوبِ 5روز


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۷
مریم حدادی
ببین!
باد می‌وزد
درست هم‌جهت با کلماتِ تو
نخ‌های‌شان را بیش‌تر بِکِش!
چه شاعر خوبی شده‌ای!​

***
* رونوشت به مخاطبان خاص!
۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۲
مریم حدادی