زیتون

بالا رفتن یا پایین آمدن از نردبام مستلزم صحیح قرار گرفتن پله های آن است. اگر اولین پله عرض استانداردی نداشته باشد، خیلی کوچک باشد یا خیلی بزرگ، استفاده از آن را غیر ممکن می کند. حالا اگر همین تعداد پله ها ی نردبام را جدا از هم فرض کنیم و هر کدام را مستقل ببینیم دیگر چیزی به اسم نردبام معنا نخواهد داشت. تمام تعریف این وسیله با پشت سر چیده شدن پله ها کامل می شود.

اگر به زندگی به چشم نردبامی برای رشد نگاه کنیم. می بینیم که تمام اتفاقات خوب و بدش اجزای تشکیل دهنده آن می شوند‌، همان پله ها. یعنی اینکه اگر اتفاقات تلخ و شیرین یکی درمیان در زندگی ما قرار گرفته اند، حتما پیام آوری یک مجموعه منسجم هستند که باید بالاتر برویم تا آن را ببینیم. تا لحظه ای که روی خود نردبام باشیم درک صحیحی از چگونگی ش نخواهیم داشت. باید لحظه ای بایستیم، نفس عمیق بکشیم و نگاهی به پله های پشت سر بیاندازیم و نگاهی به بالا.

اگر قرار باشد مدام به سختی فکر کنیم و آن ها را جدای از خوشی ها ببینیم و تمام فکر خودمان را مشغول سخت گذشت روزهای زندگی کنیم؛ انگار که پله های نردبام را جدا کرده ایم و هر کدام را یک گوشه ای گذاشته ایم. دیگر این تکه های جدا شده نردبام نیستند و این موقعیتی که ما در آن قرار داریم زندگی نیست.

وقتی به خاطر مشکلات و روزهای سخت آه می کشیم. همین کلمه دو حرفی کلی بار منفی را به دوش می کشد که یعنی ای کاش این روزها نبود. ای کاش فلان اتفاق نیافتاده بود و در فلا موقعیت طاقت فرسا قرار نگرفته بودیم. و همه این ها یعنی آرزو می کنیم کاش نردبام زندگی مان یکی در میان پله داشت!

نردبام با تمام پله هایش کامل می شود و زندگی با تمام سختی ها و بالا و پایین هایش.

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی

توی فرهنگ تربیتی ما یک سری گاف‌های تربیتی هست که باید با یک تدبیر صحیح پر شود. درست مثل جای خالی مفهوم غمِ شیرین! می شود هم به خاطر مشکب به وجود آمده ذهن درگیر باشد و هم لذت تلاش کردن و توکل کردن شیرین‌ش کند. اصل ش از همین جنس غم‌ها کم کم رشد شروع می شود.


یا مثلا پایدار نبودن خوشی، یا این‌که روزهای سخت هم قسمتی از زندگی هستند و نباید آن‌ها را دور زد و یا هر نوع کار فکری و ذهنی برای فرار از مشکلات انجام داد.


***

*از سری هم‌فکری‌های تربیتی دونفره ما!

۲ نظر ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۵
مریم حدادی

وقتی یک گلوله کوچک برفی از روی یک کوه بلند پر از برف به پایین می‌غلتد، اولین لحظه‌های حرکت‌اش کوچک است و  فقط سُر می‌خورد به سمت پایین، کم کم همین گلوله کوچک برف‌های مسیرش را با خودش همراه می‌کند و لحظه به لحظه بزرگتر می‌شود.
اگر تخته سنگی یا تنه‌ درختی سر راهش قرار نگیرد هیچ بعید نیست این گلوله بزرگ عامل یک بهمن شود. بعد یک دنیا برف راهی شده به سمت دره و صدای مهیب و بعد هیچ!
خیلی از ما وقتی از کوه بلند خودمان بالا می‌رویم و همه را از آن بالا نگاه می‌کنیم، گاهی اوقات کافی است تا یک نفر یا یک چیز یا یک اتفاق کوچک این سکوت بالا بلندانه کوه ما را به هم بزند و آن وقت است که عصبانی می‌شویم!
اما دو حالت وجود دارد، یا در همان حال عصبانیت سکوت می‌کنیم و سعی می‌کنیم فکر کنیم بعد تصمیم می‌گیریم چه کنیم. اما حالت دوم و ادامه دادن‌ و پا به پا با عصبانیت جلو رفتن،  مساوی می‌شود با یک بهمن عظیم! وقتی در حال عصبانیت تصمیم می‌گیریم، حرف می‌زنیم و یا شاید هم فریاد، خودمان را آماده می‌کنیم برای اتفاقاتی که جبران آن خیلی مشکل می‌شود و یا شاید اصلا نشود جبران کرد و بعد فقط ما می‌مانیم و یک اتفاق تلخ و باز کوه تنهایی.
بهتر است در زندگی یک دشت سرسبز باشیم که مستعد گلستان شدن است نه یک کوه بلندِ دست نیافتنی که هر لحظه احتمال بهمن دارد...

***

*صرفا جهت آرشیو

**کار شده در سایت خوب 5روز

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۶
مریم حدادی

غربت؛ غربتِ از هر طرف که نگاه‌ کنید. درست مثل درد...


***

*کاش یه چیزی پیدا می‌شد که ارزش‌ش هم‌سنگ مجاورت با شما باشه! یا غریب الغربا

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۳۰
مریم حدادی
ستاره‌ها، مثل همه چیزهای دیگری که اطراف انسان‌ها قرار گرفته‌اند، اسم و رسم دارند. ستاره‌ نوترونی یکی از آن انواع ستاره‌ها است که ساختار و ویژگی‌هایش باعث شده تا تاثیر گذشت زمان روی آن متفاوت باشد. زمان برای این ستاره در قطب‌ها کند‌تر می‌گذرد و در استوا تندتر در هسته جوری دیگر میگذرد، تکلیف ستاره نوترونی با خودش معلوم نیست.
خیلی از انسان‌های اطراف ما، ستاره‌های نوترونی سیاری هستند که در نقش افراد حاضر در کوچه و خیابان و سرکلاس درس و پشت پیشخوان مغازه و... جا خوش کرده‌اند. انسان‌هایی که در مکان‌ها و زمان‌های مختلف چندین و چند برخورد و اخلاق متفاوت دارند طوری که اگر قرار باشد انسان‌ها را از نظر اخلاق‌شان دسته بندی شوند، انسان‌های نوترونی تقریبا در همه‌ دسته‌ها حضور دارند، دسته‌ انسان‌های خوش‌اخلاق، بد اخلاق، تندخو، نگران، ناراحت و...  هر دم بر یک مزاج هستند و تو هر روز باید این دلهره را داشته باشی که حالا امروز اخلاقش چه‌طوری است؟
اطرافیان می‌فهمند که زندگی کردن با این‌ افراد سخت است. مواقعی که نتوانند اخلاق و رفتار این دسته از انسان‌ها را پیش بینی کنند، ترجیح می‌دهند خودشان را گرفتار ماجرای تازه‌ای نکنند و بگذارند و بگذرند.
زمان که بگذرد، خیلی از انسان‌های نوترونی در دسته فراموشی طبقه بندی خواهند شد.
***
*کار شده در سایت پنج روز
۲ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۰
مریم حدادی

+بچه‌داری سخته؟

-خوبه الحمدلله. شیرین‌ه.

+چند ماه دیگه می‌بینم‌ت!

***

*کسی که تصمیم برای بچه دار شدن داشته و انتخاب کرده این مسیر رو، با این حرف‌ها تغییری توی روند کارش ایجاد نمی‌شه.

**نام‌برده فرزندی ندارد، نه خواهر و برادر خودش و نه خواهر و برادر هم‌سرش هم فرزندی ندارند! 

***سعی کنید به هیـــــــچ کس برای ادامه راه اینقــــــــدر انـــــــرژی ندید!

****نمی‌دونم چرا اصرار داریم درمورد همه‌ چیز نظر بدیم!

۱ نظر ۱۵ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۸
مریم حدادی

یک‌ وقت‌هایی هرچقدر تلاش می‌کنی، می‌بینی نمی‌شود. نه این‌که خودت نخواهی یا کم بگذاری یا فقط برای تیک زدن احساس مسئولیت بخواهی که بشود! نه! مثل وقتی که توی گرگ و میش ایستادی و هرچقدر چشم‌هایت را ریز می‌کنی تا شَبَح اجسام اطرافت‌ را تشخیص دهی. ولی نمی شود. دوست داری یک چراغ قوه‌ قوی از همان هایی که شبیه نور افکن‌های خیابان هاست؛ برداری و بگیری روی هرچه که اطرافت‌ هست تا این تصاویر شبح گون تمام شوند. اما نمی‌شود!

یک وقت‌هایی می‌رسی به یک کارهایی که حدس می‌زنی آشنا هستند و قبلا هم از همان جنس کارها کرده‌ای، ولی حالا هرچقدر که تلاش می‌کنی نمی‌شود. محو است. حدس می‌زنی قبلا از کدام راه این‌طور واضح و شفاف به این نتیجه رسیده‌ای؛ یکی یکی راه‌ها را می‌روی، یا به نتیجه نمی‌رسی یا باز هم به نتیجه نمی‌رسی... تلاش می‌کنی مثل یک ماهی که بیرون از تنگ آب‌ش افتاده اما نمی‌شود!

یک وقت‌هایی باید آرام بگیری و بنشینی یک گوشه، زانوهایت را بغل بگیری و فکر کنی و فکر کنی که چرا این‌طور شد؟ حتما علتی دارد، عالمِ خدا که بی برنامه نمی‌شود که تلاش‌هایت‌ بی جواب بماند.

باید به این نتیجه برسی وقت‌هایی که همانی بودی که راضی بودی، نتیجه همانی می‌شده که می‌خواستی، دل‌ت صاف بوده و تا عمقِ آبیِ دل‌ت خدا بوده. با خودت صادق بودی که انعکاس‌ها را به راحتی‌ می‌دیدی.

باید بگردی به دنبال کوچه پس کوچه‌هایی که دوباره تو را به همان روشنایی عمیقِ دل برساند و حدس می‌زنی که باید دنبال راه جدید دیگری بود غیر از آن‌هایی که قبلا به هدف رسانده بود. باید دوباره توی کوچه های تاریک، زیر نورِ مهتابِ خدا دست به دیواره‌ها کشید و راه رفت. مطمئنی که خدا، عمیقِ آبی دل‌ت را توی همین کوچه ها گذاشته که عمق‌شان به اندازه خودت تا روح‌ت هست و ناخودآگاه می‌بینی  زمزمه می‌کنی که: چه خوش سفری‌ست خود‌گردی...

۱ نظر ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی

 در ریاضیات، از یک جایی به بعد می‌فهمیم که بین 0 و 1 یا هر دو عدد اینچنینی دیگری، بی نهایت عدد وجود دارد. اعدادی که هر کدام به هر حال عدد هستند و وجود دارند. عدم توانایی ما در شمردن یا بیان آن‌ها منکر وجودشان نمی‌شد.

از یک جایی به بعد، همین اعداد در محاسبات کاربرد پیدا کردند و کم‌کم نقش آنها در علم مشخص شد. هر چه قدر جزئی تر به موضوع نگاه می‌کردیم ابعاد بیشتری از این اعداد گنگ را می‌دیدیم. مثلا همین که قطعیت ریاضیات را به چالش می‌کشانند و نشان می‌دهند که با تکیه بر حساب و کتاب هم یک‌ جایی باید در مورد  حدود محاسبات صحبت کرد و نه دقیقا جوابی مثل 2 به اضافه‌ی 2!

از یک جایی به بعد هم باید در زندگی یاد بگیریم همه‌ طبقه‌ بندی‌های‌مان دو دسته‌ای نباشند، زشت و زیبا، خوب و بد و... باید یاد بگیریم که ممکن است حد وسطی هم باشد که برای ما ناآشنا و گنگ است اما به این دلیل که ما آن را نمی شناسیم، نمی‌شود از وجودش صرف نظر کرد و یا حکم قطعی برایش صادر کرد.

شاید بهترین راه برای این موقعیت‌ها شناخت و آگاهی باشد. خیلی‌ها معتقدند شاه کلید بسیاری از معماها و مشکلات و گره‌های کوری که در اتفاقات زندگی می‌افتد در جیب‌های همین شناخت و آگاهی است. و این‌ها تازه ابتدای راه را نشان می‌دهند برای رسیدن مطلوب...


***

*شرکت در کلاس های برنامه زندگی و تهیه سی دی های سخنرانی های تربیتی، بی شک از مهم ترین کارهایی است که باید برای زندگی انجام دهیم.

۲ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۲
مریم حدادی

در عجب‌م از آدمی‌زادی که خودمان باشیم؛ تا قبل از سر و صدا کردن بچه او را مجبور می‌کنیم صحبت کند، ساعت‌ها با او تمرین می‌کنیم هجاهایی را به زبان بیاورد. تلاش می کنیم وسیله‌ای را دست او بدهیم تا نگهدارد و تکان بدهد. دست ش را می گیریم تا تاتی تاتی راه برود. چند سال بعد وقتی که تمام کارهای بالا را به درستی انجام می‌دهد می گوییم ساکت باش! شلوغ نکن! اسباب بازی‌های ت را جمع کن! سر جای‌ت بشین!...

کاش حوصله روزهای اول را ذخیره می‌کردیم برای این روزها...

اگر صحبت و برخوردهای ما معادلات ساده ریاضی بودند در یک دستگاه، دستگاه هیچ وقت جواب نداشت! لطف خداست که بچه‌ها بزرگ می‌شوند و رشد می‌کنند و کمتر چیزی از برخورد‌های ما یادشان می‌ماند...

***

*هم چنان؛ به قول استاذنا، اصل تربیت با خود خداست. ما تلاش خودمان را می‌کنیم.

** و هم‌چنان؛ هر شب زیر لب زمزمه می‌کنم اصل تربیت با خود خداست...


۱ نظر ۰۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۰
مریم حدادی

یک جاده عریض و طویل که نه ابتدای‌ش معلوم است نه انتهای‌ش، تا چشم کار می‌کند بیابان است هر از گاهی بوته‌ی خاری، گوشه‌ای روییده است. اغلب ماشین‌هایی که از این جاده عبور می کنند کامیون‌های باری هستند. شاید منطقی نباشد یک نفر تک و تنها کنار این جاده راه برود، بنشیند، استراحت کند و دوباره راه برود...

فردی که نا امید است از همه چیز دل می‌بُرد و می‌نشیند و گوشه‌ای و فقط منتظر اتفاقات می‌افتد تا به دنبال‌ش بیاید. او هم کمی بالا و پایین می‌کند تا ببیند به نظر خودش می‌تواند با مشکل به وجود آمده بجنگد یا نه؟! نا امیدی مثل مواد شوینده حافظه‌ی مثبت ما از خودمان را پاک می‌کند و فقط نیم‌رخ منفی ما را به  ما نشان می دهد. زمان که بگذرد هدف‌های مهمی که مد نظر بوده هم به فراموشی سژرده می شود و انسان بی هدف هم که انگیزه برای هیچ کاری ندارد. کم‌کم شاید به این سوال فکر کند که اصلا زندگی برای چه؟ چه هدفی پشت زنده بودن هست؟ و همین طور سر کلاف منفی بافی را می‌گیرد و آن را تا انتها دنبال می‌کند بی هیچ هدفی!

نا امیدی درست مثل بیابانی است که یک جاده از آن می‌گذرد و فرد نا امید عابر سرگردانی است در این برهوت که انتظار هیچ چیزی را ندارد و فقط کلاف منفی‌ش را دنبال می‌کند، کلاف که کامل باز شود، احساس می‌کند همه چیز تمام شد! می رود می‌ایستد وسط جاده و منتظر حادثه‌ای می‌ماند..

 

***

*صرفا جهت آرشیو.

**کار شده در سایت خوب پنج روز

 

۱ نظر ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۰
مریم حدادی