زیتون

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی» ثبت شده است

از همون صبح‌های سرد پاییزی بود که هیچ وقت نتونستم دوست‌ش داشته باشم. گوشه سالن روی صندلی کامپیوتر نشسته بودم. تای یقه پلیور سبزرنگ رو باز کرده بودم تا روی بینیم کشیده بودم. به فرشته و فریده نگاه می کردم که که با ذوق و شوق چشم دوخته بودن به صفحه سفید رنگ و منتظر بودن اینترنت دایال‌آپ مدرسه صفحه‌ای رو براشون باز کنه. توی همین مدت فرشته توضیح می‌داد که فلانی این رو بهشون هدیه داده! جوری حرف می‌زد که انگار یک هدیه با ارزش گرفته! صفحه باز شده بود و هر دو نفر در حال شرح ما وقع بودن! 

داستان جالب شده بود! این دفعه هم فرشته مثل شعبده‌بازهای کارتون‌ها از توی کلاه‌ش یک چیز جالب برای نمایش بیرون آورده بود. درباره وبلاگ و نوشتن و ساختن‌ش توضیح داد. خیلی جالب بود؛ اینقدر که همونجا شروع کردم به ساخت وبلاگ توی بلاگ‌اسکای. یک وبلاگ درباره آلودگی نوری. 

نمی دونم چی شد که حذف‌ش کردم. یه وبلاگ دیگه رو شروع کردم: منجی مهر. Monjiemehr توی بلاگفا پرشده بود، شد Mongiemehr! بچگی هم عالمی داشته! :)

به کنکور رسیدیم. دیگه باید اعتیاد اینترنت ترک می‌شد. تصمیم گرفتم منجی مهر رو هم حذف کنم. چند تا وبلاگ کوچیک و بزرگ دیگه هم اومدن و رفتن. ولی خب هیچ کدوم خونه من نمی شدن. تــــا زیتون! 

زیتونِ خوب من! همون خونه‌ای بود که دوست‌ش داشتم. همون‌طوری که می‌پسندیدم چیدم‌ش و توش نوشتم. زیتون هم زمان شده بود با گـــودر. گودر به یقین برای من بهترین شبکه‌ی اجتماعی بود که توش حضور داشتم. خیلی چیزها توی گودر و مطالبی که شیر می‌شد برای یادگرفتن وجود داشت. 

با زیتون اردو رفتم، با زیتون کربلا رفتم، با زیتون توی مسابقه‌های وبلاگ نویسی برنده شدم، با زیتون ازدواج کردم، با زیتون به خونه دو نفره خودمون رفتم، اما خب بلاگ‌ها تصمیم گرفت که تعطیل بشه. و شد. زیتون من هم رفت... اما اینقدر خاطرش واسه‌م عزیز بود که تصمیم گرفتم دوباره راه‌ بندازم‌ش. 

با سبکی متفاوت از زیتونی گذشته، اما دوباره زیتون، زیتون شد...

***

*همیشه بازی‌های وبلاگی رو دوست داشتم! از همون اول!
**به دعوت فاطمهِ‌ی عزیز برای داستان وبلاگ‌نویس شدنم رو نوشتن.
***از حضرت هم‌سر و خواهر کوچیکه‌ مهربون هم دعوت می‌کنم داستان وبلاگ نویس شدن‌ش رو بنویسن. 
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۶
مریم حدادی

یک وقت هایی که از برگشتن دوست داشتنی هات نا امید می شوی، همان وقتی که از دل ت می گذرد که هر چی شما دوست داری، راضی م به همین وضع موجود که مطمئن م برای م بهترین شرایط را رقم زده ای، درست در همین لحظات طلایی هدیه های زیبایش را می چیند مقابل ت. 

مثل وبلاگی که با کلمه کلمه اش زندگی کردم و هر روز آرزو می کردم که کاش به روز شود. +

یا این وبلاگ که روزهای خوب خواهرانگی م را دوباره برایم مرور می کند. +

یا این سایت که آرشیوی است که زیتونِ جانِ من را برای زنده نگاه داشته! +

***

*تمامی این اتفاقات شیرین طی یکی دو روز افتاد!

**یک وقت هایی فقط باید سرت را بیاوری بالا، چشم در چشم آسمان، با تمام وجود بگویی ممنون م!

***اگر یک سرویس جواهر هدیه می گرفتم اینقدر خوشحال نمی شدم که این اتفاقات شادم کرد به خصوص اتفاق شیرین اول!

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۶
مریم حدادی

فرصت کردم و نگاهی به مطالب زیتون انداختم. غلط املایی، نگارشی، ویرایشی و... برای مادری که بین آشپزخونه، تخت کودک ش و لپ تاپ و گوشی ش هروله می کنه قابل چشم پوشی هست!

خواننده عاقل باشد!

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۰۹:۰۹
مریم حدادی

شما یادتون نمیاد! نه این که زمان زیادی گذشته باشه، نه از این جهت که این روزها سرعت دریافت اطلاعات و اخبار مختلف اینقدر بالاست که خبرها و اتفاقات یک سال گذشته را به سرعت از یاد می بریم. مسابقه وبلاگ نویسی بوی سیب رادیو معارف اتفاق خوبی بود در فضای وبلاگستان فارسی که رنگ و بوی محرم به وبلاگ ها و مطالب می داد. یکی دو سال وقفه در برگزاری مسابقه به کم رنگ شدن آن در حافظه ها کمک کرده!

حالا بوی سیب دوباره برگشته، با شکل و محتوایی جدید! 

***

*گودر که رفت، خیلی از اتفاقات خوب هم رفت...

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۴:۴۶
مریم حدادی
از سخت‌ترین اتفاقات برای هم‌چون منی که در وبلاگ زندگی می‌کرد و نفس می‌کشید، بسته شدن ناگهانی آن از سمت سرویس محترم ارائه دهنده وبلاگ بود و سخت‌تر از آن پیدا نکردن زمان مناسب برای بازگردانی مطالب و نشستن در یک خانه جدید.
زیتون، شروع مرحله جدیدی از زندگی من بود و شیرینی این مرحله جدید آنقدر ادامه پیدا کرد که انسان تنوع طلبی مثل من را راضی کند تا وبلاگ جدید را هم با هم نام قدیمی ادامه دهم.

خلاصه زیتون نویسی را از سر می‌گیرم. اگر "او" بخوهد...

***
اول و آخر تویی و همه از آن توست...
۳ نظر ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۰:۰۶
مریم حدادی