زیتون

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادرانه» ثبت شده است

حتما تا حالا تجربه کردید که یک رضایت درونی چطوری می تونه اسباب شادی رو براتون به وجود بیاره! هی تک تک سلول های وجودتون بگن چه خوب شد که بین بله و نه! بله رو انتخاب کردی! هر کدوم از جواب ها به هر حال سختی خودش رو داشت، ولی شیرینی این بله هی تکرار میشه و می پیچه توی روح تون! منعکس میشه انگار! شش سال گذشت از بله ای که دادم! شش سال و خوشحالم که توی تلخی ها و شیرینی هاش قدم به قدم کنار هم بودیم، خدا رو  دیدیم توی هر مرحله ش. کاش توی هر لحظه ش ببینیم...

این عید رو هیچ وقت فراموش نمی کنم، وقتی مصطفا وسط مولودی ها می گه: مامااااان! آقاهه گفت مصطفا! خوشحالم که اسمت رو اینقدر زیبا انتخاب کردیم پسرک! نعمتی بود این حلاوتش توی دل ما و پافشاری مون...

یه گوشه دلم گنبد خضرا برای همیشه موندگار شده تا وسط سختی های تربیتی و... بگم مصطفا! سپردمت دست صاحب اسمت و یه نفس عمیق بکشم! اصلا همه آرامش اسمت توی همین لحظه ها به کار میاد!

***
*می دانی؟!
**هدف هاتون رو دنبال کنید! به نتایج خوبی می رسید! قول می دم!
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۵۷
مریم حدادی

از همان ساعت چهار و چند دقیقه شنبه کذایی، من تقسیم شدم به دو قسمت. حالا این من، یک تجربه جدید برای کابوس های شب های تاریک دارد.

من بعد از تو، به اندازه چند تار موی سفید بیشتر و چند صحنه سیاه و سفید خاطره، با من قبل از تو فرق دارد. 


۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۴۶
مریم حدادی
سردبیر باید خط به خط نویسنده‌اش را بفهمد، درک کند تا نویسنده هم مطلبی را تحویل می‌دهد یک‌تکه از خودش را جداکرده باشد و توی ایمیل گذاشته باشد.

اصلا سردبیر باید یا سمیه باشد یا فاطمه! که وقتی می‌خواهد تیغ نقد بگیرد دست‌ش، صدا می‌زند مریم‌ جانم! 

***
*لذت نوشتن برای همشهری دو!
۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۳۷
مریم حدادی

هر چقدر هم تلاش کنی که بهترین وضع مد نظر را پیش بیاوری و طبق آن جلو بروی باز هم هستند موقعیت‌هایی که پشت سرت حرف می‌زنند. درست شبیه همان موقعیتی که خودت پشت سر کسی حرف زدی و ایراد گرفتی که مگر می‌شود؟!

در زمینه بچه و تربیت‌ و رفتارهای خودمان واضح‌تر دیده می‌شود!

***

*دیدم که می‌گم!

**متن بالا در نقش جوالدوز بود.

**خدایا یک لحظه ما رو به خودمون وانگذار!

۱ نظر ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۰
مریم حدادی

توی فرهنگ تربیتی ما یک سری گاف‌های تربیتی هست که باید با یک تدبیر صحیح پر شود. درست مثل جای خالی مفهوم غمِ شیرین! می شود هم به خاطر مشکب به وجود آمده ذهن درگیر باشد و هم لذت تلاش کردن و توکل کردن شیرین‌ش کند. اصل ش از همین جنس غم‌ها کم کم رشد شروع می شود.


یا مثلا پایدار نبودن خوشی، یا این‌که روزهای سخت هم قسمتی از زندگی هستند و نباید آن‌ها را دور زد و یا هر نوع کار فکری و ذهنی برای فرار از مشکلات انجام داد.


***

*از سری هم‌فکری‌های تربیتی دونفره ما!

۲ نظر ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۵
مریم حدادی
دوست عزیزی می گفت احساسات نوزاد کاملا مرتبط با احساسات مادر است, با خنده مادر می خندد با گریه اش گریه می کند و در درد کشیدن هم حتی همراهی می کند.
این روزها کاملا این وابستگی احساسی کودک را درک می کنم. درست مثل ویژگی ان اف سیِ دیوایس های هوشمند امروزی، احساسات مادر را درک می کند.
....
*این احساساتی است که مادر ظاهر متوجه می شویم، حالات معنوی چه تاثیراتی دارند؟!
۰ نظر ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۱
مریم حدادی

+آغو

-آغو

+آغو

-آغو

+آغوو

-آغووو

+آغوووو

....

در این قسمت از گفتگو نفر اول پا می کوبه!

***
*در ترجمه قسمت آخر اومده: لطفا ادامه بده!

**این گفتگوی مادر و پسری در اوایل صبح که عالیجناب سرحال باشن اتفاق میافته!

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۳ ، ۰۹:۰۰
مریم حدادی

یک تپه بلند و سرسبز که یک درخت بزرگ در بالاترین نقطه آن قرار گرفته. یک حس درونی تشویق‌م می‌کند تا تمام این بلندی را بالا بروم و به درخت برسم.

 می روم. زیباترینی درختی است که در تمام عمرم دیده‌ام. نزدیک تر می‌شوم از بین برگ‌های سبز درخت درخششی می‌بینم.

دقیق‌تر می‌شوم، انگار میوه درخت است. دست‌م را بلند می‌کنم و شاخه‌ها را کنار می‌زنم. چشمان متعجب‌م را می‌دوزم به چیزهایی که انگار میوه درختند! مریم! از شاخه‌های درخت کلمه مریم آویزان است مریمی که می‌درخشد! 

شاید این خواب شیرین، تجلی دوست داشتن اسم‌م در واقعیت باشد! همیشه اسم‌م را دوست داشتم!

***

* از حضرت بهشتی‌شان پرسیدم، گفتند بابا پیشنهاد دادن، به دلم نشست، گذاشتیـم مریــــــــم!

** اگر روزی مصطفا بپرسد، می‌گویم بابا پیشنهاد دادن، نتوانستم دل بکَنم، گذاشتیم مصطفا!

***به نوعی از انـــــــــواع خــودخــواهی دچارم! می دانم!

****در پناه صاحب اسم‌ت باشی شیرین کوچک!


۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۵:۲۷
مریم حدادی

اصلا انگار دخترها مادر می‌شوند تا صبوری کنند، ایثار کنند، شب زنده‌داری کنند!

اصلا انگار دخترها  مادر می‌شوند بوی بهشت را از وجود جگرگوشه‌شان استشمام کنند!

اصلا انگار دخترها که مادر می‌شوند لبخند خدا را می‌بینند!

اصلا انگار خدا خواسته بهترین هدیه‌اش را با مادر شدن به دخترها بدهد! 

لذت نابی ‌ست... 

مستدام باد

***

*عنوان، یادآور یک دنیا خاطره‌س برای من، خاطرات شیرین، زندگی بخش...

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۳
مریم حدادی