زیتون

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیتون خوب من» ثبت شده است

از همان ساعت چهار و چند دقیقه شنبه کذایی، من تقسیم شدم به دو قسمت. حالا این من، یک تجربه جدید برای کابوس های شب های تاریک دارد.

من بعد از تو، به اندازه چند تار موی سفید بیشتر و چند صحنه سیاه و سفید خاطره، با من قبل از تو فرق دارد. 


۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۴۶
مریم حدادی

دستت 

امّــــا

حکایتــــی دارد

رحم الله عمی العبّــــاس

.

.

.

***

*وسط بازار معرکه گیری انتخابات، دلم پیش شماست آقا...

*دلخوشی ها کم اند، همین که در شب تولد ماه بنی هاشم، پا به این کره گرد کوچک پر از داستان گذاشته ام، یعنی مرا با شما سری هست! هست؟! 


۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۶
مریم حدادی

واژه‌ها خوش‌شان می‌آید خودشان را به در و دیوار ذهن‌ت بکوبند؛ بعد همین‌طور بیایند جلوی ذهن‌ت‌ تجمع کنند، بالا و پایین بپرند، هرچه‌قدر هم که محل‌شان نگذاری باز هم کم و بیش متوجه‌شان می‌شوی شاید بیشتر دل آدم بخواهد که سر به سرشان بگذارد!

اینقدر جلوی ذهنت جمع می‌شوند که ارتفاع‌شان اندازه قد ذهن‌ت می‌شود.  نوشتن شروع می‌شود!  کلمه‌ها را بر می‌داری، می‌گذاری روی کاغذ جا به جا می‌کنی، خط می‌زنی، می‌شود یک مقاله، یک پست وبلاگ، یک…

آرام می‌گیرند کنار هم. یک لبخند تحویل‌ت می‌دهند یعنی که آماده خواندن هستند.

حالا فشار مغزت آمده پایین، دمای‌ش هم.

می‌شود به کارهای دیگر رسید…


۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۵۴
مریم حدادی

نوشتند کربلا، خواندیم حسین(ع)
نوشتند بهشت، خواندیم کربلا
نوشتند کربلا، خـ… 
***
اگر چرخ این چرخه نچرخد… 

 

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۵۲
مریم حدادی

شب‌های قدر امسال کسی روضه نخواند برای ما؛
یک نفر بگوید: پدر
بگوید: علی(ع).
***
*بچه هـ+ + + + + + + + + +ــا هنوز چهل روز از سفرمان نگذشته، هنوز زائریم.
**دعا کنیم هم را در این شب‌هـا
*** مث بچه یتیما گریه کنیم+ 


۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۵۱
مریم حدادی

 

***
برای موج وبلاگی “صبر ریحانه ها”


۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۴۸
مریم حدادی

خیلی وقت‌ها، خیلی‌ها دل‌شان یک غار می‌خواهد. یک غار که بشود به آن پناه برد. آرام باشی، حرفی نزنی. حس خوبی است غار داشتن. یک جایی مخصوص خودت که بقیه خبر ندارند و چشمی هم به آن.
دوست دارم غارم از آن‌هایی باشد که باید از یک کوه(حالا نه خیلی بلند) بروی بالا. بعد، وسط راه چند بار بایستی، کمر صاف کنی و نفسی تازه. به ورودی‌اش که رسیدی همان‌جا بنشینی، چشم‌هایت را ببندی؛ یک نفس عمیق بکشی…
دو حالت هست اینجا: یا به غار آمدی که خلوت کنی تا آرام شوی، راحت شوی . یا آمدی تا فرار کنی از چیزی مثل یک حادثه یا مثل یک دل‌تنگی…
حالت اول بلند می‌شوی. با همه گرفتگی بدن‌ت. دستت را می‌گیری به دیواره‌های سنگی و ناصاف و حرکت می‌کنی. می‌روی داخل. چند قدمی که رفتی یک باریکه نور ببینی و خوشحال شوی که غارت یک غار خاص است! ابتدا دارد و انتها.
حالت دوم وقتی نشستی  لبه ورودی همانجا جا خوش کنی کمی فرو بروی در غار و شروع کنی چند کلمه‌ای حرف زدن و شاید چند قطره‌ای اشک ریختن، کمی که سبک شدی خوشحال از این‌که به مخفی‌گاه خودت رسیدی و از به‌هم ریختگی‌ت کم شده. برگردی پایین، بدون این‌که خود غار را ببینی..

حالا غار آدم‌ها توفیر دارد با هم دیگر. یکی غارش میان شلوغی‌هاست. یکی مسافرت تنهایی ست. یکی می‌رود زیارت یکی هم واقعا قصد غار می‌کند!

کسی یک غار عجیب سراغ ندارد؟

***
ربطی به کارهای این ایام نداره این نوشته، خودش آمد..


۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۴۶
مریم حدادی

***
ثبت شده در نزدیکی‌های وادی السلام 
تابستان۹۰

 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مریم حدادی

دو تا گنبد طلایی و
دو تا پرچم سرخ
یعنی منتقم در راه است.

***
اللهم عجل لولیک الفرج.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
هفته‌ پیش مثل امروز…

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۸
مریم حدادی

چند خطی می‌نویسم. می‌گویم: برای حرم امام رئوف است*.
می گویند: به کمتر از کربلا راضی نشوی. امضای کربلا را بخواه در برابرش…
من می‌مانم و گنبد طلایی حرم شما. یادتان که هست؟
آخرش هم نفهمیدم این معادله‌ی نگاه و گنبد و آه، چطور به بین‌الحرمین رسید.
***
آقا! جواب‌هایتان بی‌نظیر است…

*از کنج حرم عرش چه زیبا پیداست 
در گوشه‌ی دل حس غریبی بر پاست
باز آمده ام به پای‌بوست آقا
شرمنده و خسته، از نگاهم پیداست؟!
جیب شعر و قافیه‌ام سوراخ است، وزن ندارد ولی فکر کنم حس، چرا…

**دارم به این التماس دعا گفتن‌ها و راه‌نمایی‌هایی مجازی ایمان می‌آورم.
***هفته‌ی قبل، مثل فردا عازم کربلا بودیم. بچه‌ها! یادش به‌خیر

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۶
مریم حدادی