- مهم ترین ملاک واسه ازدواج چیه؟!
+ ملاک ها زیاده ولی اخرش کسی رو انتخاب کن که هم تو دنیا هم اخرت بزرگترین سرمایه ت همون یه نفر باشه!
بالا رفتن یا پایین آمدن از نردبام مستلزم صحیح قرار گرفتن پله های آن است. اگر اولین پله عرض استانداردی نداشته باشد، خیلی کوچک باشد یا خیلی بزرگ، استفاده از آن را غیر ممکن می کند. حالا اگر همین تعداد پله ها ی نردبام را جدا از هم فرض کنیم و هر کدام را مستقل ببینیم دیگر چیزی به اسم نردبام معنا نخواهد داشت. تمام تعریف این وسیله با پشت سر چیده شدن پله ها کامل می شود.
اگر به زندگی به چشم نردبامی برای رشد نگاه کنیم. می بینیم که تمام اتفاقات خوب و بدش اجزای تشکیل دهنده آن می شوند، همان پله ها. یعنی اینکه اگر اتفاقات تلخ و شیرین یکی درمیان در زندگی ما قرار گرفته اند، حتما پیام آوری یک مجموعه منسجم هستند که باید بالاتر برویم تا آن را ببینیم. تا لحظه ای که روی خود نردبام باشیم درک صحیحی از چگونگی ش نخواهیم داشت. باید لحظه ای بایستیم، نفس عمیق بکشیم و نگاهی به پله های پشت سر بیاندازیم و نگاهی به بالا.
اگر قرار باشد مدام به سختی فکر کنیم و آن ها را جدای از خوشی ها ببینیم و تمام فکر خودمان را مشغول سخت گذشت روزهای زندگی کنیم؛ انگار که پله های نردبام را جدا کرده ایم و هر کدام را یک گوشه ای گذاشته ایم. دیگر این تکه های جدا شده نردبام نیستند و این موقعیتی که ما در آن قرار داریم زندگی نیست.
وقتی به خاطر مشکلات و روزهای سخت آه می کشیم. همین کلمه دو حرفی کلی بار منفی را به دوش می کشد که یعنی ای کاش این روزها نبود. ای کاش فلان اتفاق نیافتاده بود و در فلا موقعیت طاقت فرسا قرار نگرفته بودیم. و همه این ها یعنی آرزو می کنیم کاش نردبام زندگی مان یکی در میان پله داشت!
نردبام با تمام پله هایش کامل می شود و زندگی با تمام سختی ها و بالا و پایین هایش.
در ریاضیات، از یک جایی به بعد میفهمیم که بین 0 و 1 یا هر دو عدد اینچنینی دیگری، بی نهایت عدد وجود دارد. اعدادی که هر کدام به هر حال عدد هستند و وجود دارند. عدم توانایی ما در شمردن یا بیان آنها منکر وجودشان نمیشد.
از یک جایی به بعد، همین اعداد در محاسبات کاربرد پیدا کردند و کمکم نقش آنها در علم مشخص شد. هر چه قدر جزئی تر به موضوع نگاه میکردیم ابعاد بیشتری از این اعداد گنگ را میدیدیم. مثلا همین که قطعیت ریاضیات را به چالش میکشانند و نشان میدهند که با تکیه بر حساب و کتاب هم یک جایی باید در مورد حدود محاسبات صحبت کرد و نه دقیقا جوابی مثل 2 به اضافهی 2!
از یک جایی به بعد هم باید در زندگی یاد بگیریم همه طبقه بندیهایمان دو دستهای نباشند، زشت و زیبا، خوب و بد و... باید یاد بگیریم که ممکن است حد وسطی هم باشد که برای ما ناآشنا و گنگ است اما به این دلیل که ما آن را نمی شناسیم، نمیشود از وجودش صرف نظر کرد و یا حکم قطعی برایش صادر کرد.
شاید بهترین راه برای این موقعیتها شناخت و آگاهی باشد. خیلیها معتقدند شاه کلید بسیاری از معماها و مشکلات و گرههای کوری که در اتفاقات زندگی میافتد در جیبهای همین شناخت و آگاهی است. و اینها تازه ابتدای راه را نشان میدهند برای رسیدن مطلوب...
***
*شرکت در کلاس های برنامه زندگی و تهیه سی دی های سخنرانی های تربیتی، بی شک از مهم ترین کارهایی است که باید برای زندگی انجام دهیم.
یک حس آرامش که در تک تک سلول های م حس ش می کرد. یک احساس رضایت وصف ناشدنی. یک شوق بی مثال. این ها وقتی برای م اتفاق می افتاد که زیر آسمان کویر بودم. وقتی که با سه تا کاپشن و کلاه و شال گردن و نیم بوت و جوراب های پشمی تلاش می کردم از سرمای کویر لذت ناب را جدا کنم. وقتی تلسکوپ سنگین را از این طرف به آن طرف می کشیدم تا نقطه مناسبی را برای رصد پیدا کنم. از ثانیه ثانیه هایی که می گذشت شوق می بارید، شادی می چکید. همیشه از مامان و بابا ممنون بودم که اجازه دادند در مسیری که علاقه بی حد و مرزی داشتم زندگی کنم.
در تمام این مسیر هیجان انگیز، هر چقدر فکر می کردم که چیزی را در این دنیا پیدا کنم تا با نجوم برای م برابری کند، هیچ چیزی پیدا نمی شد.
گذشت، همان خدایی که نجوم و لذت ناب ش را پیش پایم گذاشته بود، همان خدا، زندگی ی را برایم چید که دوباره تمام همان احساسات خوب را مزه مزه کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم ایستادن کنار قابلمه ی خورشتی که در حال قل زدن است، کنار فر نشستن و چگ گردن کیک داخل آن، چشم دوختن به صفحه ساعت و انتظار کشیدن برای رسیدن مرد خانه، همان گم شده ای باشد که بتواند با نجوم برای م برابری کند.
این روزها هر لحظه، نگاهم به آسمان است. نگاهم به آیینه است تا باور کنم خواب نیستم! هنوز هم از مامان و بابا ممنونم که اجازه دادند پا در زندگی ی بگذارم که دوست ش دارم؛ با همه دوری ها و دیری های ش. با همه دلتنگی های ش...
***
*کاش می دانستم "تو" جواب کدام کارم، یا آرزوی برآورده شده ی کدام لحظه ی ناب م هستی!
**آرزو می کنم که کاش مصطفای ما هم بتواند همین قدر از زندگی ش لذت ببرد. لذتِ ناب...
احساس میکنم شبیه ماهیِ قرمزِ تنگی شدهام که آبش تبخیر شده و املاحش روی دیواره بلوری تنگ نشست کرده.
احساس میکنم ذهنم دارد دست و پا می زند، آنقدر که کتاب نخواندم، مطالعه نکردم. دنیا را خاک گرفته میبینم! تقصیر کسی هم نیست. تقصیر خودم هم نیست! شرایط اینطور بود!
حالا فقط یک نفر باید بیاید و این تنگ زیبای بلوری را بگیرد زیر آب سرد و زندگی!
***
*آسمان از توی تنگ کم آب هم زیباست، یعنی زندگی زیبایی خودش را دارد.
**به لبخند خدا امیدوار باشی باران هم میبارد!
گذار از دو بُعد به سه بُعد، یکی از مهمترین قسمتهای زندگی انسانهاست. دو بعدی که کاغذ و مداد خلقاش میکند و اسماش را میشود خیلی چیزها گذاشت؛ فیلم نامه، نقشه یک ساختمان، برنامه ساده روزانه و... و این انسان است که باید روح و زندگی را در آن دو بُعد بِدَمَد و آن را وارد چرخه حیات کند. حیاتی که زندگی انسانها کاملا تحت تاثیر آن است.
وقتی فیلمنامه نویسی، فیلمنامهاش را تحویل کارگردان میدهد منتظر مینشیند تا ببیند کارگردان و بازیگر و.. چه طور دست داستان را میگیرند تا آن را از دو بعد کاغذ و مداد بیرون میکشند و جلوی دوربین حجمش میدهند. یا وقتی مهندسی نقشههایی که روی کاغذ کشیده را میسازد درحال همین جان بخشی است.
حالا لازم نیست مثالهای بزرگ بزنیم. همین برنامهریزی روزانه خودمان و اجرایش میشود گذار از دو بعد به سه بعد. وقتی قرار میگذاریم که طبق برنامهای که نوشتیم عمل کنیم، داریم تکه تکه اجزای برنامه را از دل کاغذ میکشیم بیرون، آن را وارد چرخه برنامه زندگی میکنیم و به آن جان میدهیم. بعضی وقتها لازم است فشار بیشتری وارد کنیم تا از دنیای دو بعدی پا به دنیای سه بعدی بگذارد، بعضی وقتها هم باید برویم یک کسی را بیاوریم تا کمکمان کند در این حجم بخشیدنِ روزانه. گاهی هم خودمان به تنهایی میتوانیم همه را انجام دهیم.
روز که تمام میشود، ما میمانیم و موجودی که آن روز خلق کردهایم. گاهی، موجود خلق شده فقط سَر دارد گاهی فقط پا، گاهی فقط دست! گاهی وقتها هم اصلا در نطفه خفه میشود! حتما هستند کسانی که شبها با لبخند موجود ساخته دست خودشان به خواب میروند.
***
*صرفا جهت آرشیو!
** 5روز!