زیتون

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «5روز» ثبت شده است

وقتی یک گلوله کوچک برفی از روی یک کوه بلند پر از برف به پایین می‌غلتد، اولین لحظه‌های حرکت‌اش کوچک است و  فقط سُر می‌خورد به سمت پایین، کم کم همین گلوله کوچک برف‌های مسیرش را با خودش همراه می‌کند و لحظه به لحظه بزرگتر می‌شود.
اگر تخته سنگی یا تنه‌ درختی سر راهش قرار نگیرد هیچ بعید نیست این گلوله بزرگ عامل یک بهمن شود. بعد یک دنیا برف راهی شده به سمت دره و صدای مهیب و بعد هیچ!
خیلی از ما وقتی از کوه بلند خودمان بالا می‌رویم و همه را از آن بالا نگاه می‌کنیم، گاهی اوقات کافی است تا یک نفر یا یک چیز یا یک اتفاق کوچک این سکوت بالا بلندانه کوه ما را به هم بزند و آن وقت است که عصبانی می‌شویم!
اما دو حالت وجود دارد، یا در همان حال عصبانیت سکوت می‌کنیم و سعی می‌کنیم فکر کنیم بعد تصمیم می‌گیریم چه کنیم. اما حالت دوم و ادامه دادن‌ و پا به پا با عصبانیت جلو رفتن،  مساوی می‌شود با یک بهمن عظیم! وقتی در حال عصبانیت تصمیم می‌گیریم، حرف می‌زنیم و یا شاید هم فریاد، خودمان را آماده می‌کنیم برای اتفاقاتی که جبران آن خیلی مشکل می‌شود و یا شاید اصلا نشود جبران کرد و بعد فقط ما می‌مانیم و یک اتفاق تلخ و باز کوه تنهایی.
بهتر است در زندگی یک دشت سرسبز باشیم که مستعد گلستان شدن است نه یک کوه بلندِ دست نیافتنی که هر لحظه احتمال بهمن دارد...

***

*صرفا جهت آرشیو

**کار شده در سایت خوب 5روز

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۶
مریم حدادی
ستاره‌ها، مثل همه چیزهای دیگری که اطراف انسان‌ها قرار گرفته‌اند، اسم و رسم دارند. ستاره‌ نوترونی یکی از آن انواع ستاره‌ها است که ساختار و ویژگی‌هایش باعث شده تا تاثیر گذشت زمان روی آن متفاوت باشد. زمان برای این ستاره در قطب‌ها کند‌تر می‌گذرد و در استوا تندتر در هسته جوری دیگر میگذرد، تکلیف ستاره نوترونی با خودش معلوم نیست.
خیلی از انسان‌های اطراف ما، ستاره‌های نوترونی سیاری هستند که در نقش افراد حاضر در کوچه و خیابان و سرکلاس درس و پشت پیشخوان مغازه و... جا خوش کرده‌اند. انسان‌هایی که در مکان‌ها و زمان‌های مختلف چندین و چند برخورد و اخلاق متفاوت دارند طوری که اگر قرار باشد انسان‌ها را از نظر اخلاق‌شان دسته بندی شوند، انسان‌های نوترونی تقریبا در همه‌ دسته‌ها حضور دارند، دسته‌ انسان‌های خوش‌اخلاق، بد اخلاق، تندخو، نگران، ناراحت و...  هر دم بر یک مزاج هستند و تو هر روز باید این دلهره را داشته باشی که حالا امروز اخلاقش چه‌طوری است؟
اطرافیان می‌فهمند که زندگی کردن با این‌ افراد سخت است. مواقعی که نتوانند اخلاق و رفتار این دسته از انسان‌ها را پیش بینی کنند، ترجیح می‌دهند خودشان را گرفتار ماجرای تازه‌ای نکنند و بگذارند و بگذرند.
زمان که بگذرد، خیلی از انسان‌های نوترونی در دسته فراموشی طبقه بندی خواهند شد.
***
*کار شده در سایت پنج روز
۲ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۰
مریم حدادی

یک جاده عریض و طویل که نه ابتدای‌ش معلوم است نه انتهای‌ش، تا چشم کار می‌کند بیابان است هر از گاهی بوته‌ی خاری، گوشه‌ای روییده است. اغلب ماشین‌هایی که از این جاده عبور می کنند کامیون‌های باری هستند. شاید منطقی نباشد یک نفر تک و تنها کنار این جاده راه برود، بنشیند، استراحت کند و دوباره راه برود...

فردی که نا امید است از همه چیز دل می‌بُرد و می‌نشیند و گوشه‌ای و فقط منتظر اتفاقات می‌افتد تا به دنبال‌ش بیاید. او هم کمی بالا و پایین می‌کند تا ببیند به نظر خودش می‌تواند با مشکل به وجود آمده بجنگد یا نه؟! نا امیدی مثل مواد شوینده حافظه‌ی مثبت ما از خودمان را پاک می‌کند و فقط نیم‌رخ منفی ما را به  ما نشان می دهد. زمان که بگذرد هدف‌های مهمی که مد نظر بوده هم به فراموشی سژرده می شود و انسان بی هدف هم که انگیزه برای هیچ کاری ندارد. کم‌کم شاید به این سوال فکر کند که اصلا زندگی برای چه؟ چه هدفی پشت زنده بودن هست؟ و همین طور سر کلاف منفی بافی را می‌گیرد و آن را تا انتها دنبال می‌کند بی هیچ هدفی!

نا امیدی درست مثل بیابانی است که یک جاده از آن می‌گذرد و فرد نا امید عابر سرگردانی است در این برهوت که انتظار هیچ چیزی را ندارد و فقط کلاف منفی‌ش را دنبال می‌کند، کلاف که کامل باز شود، احساس می‌کند همه چیز تمام شد! می رود می‌ایستد وسط جاده و منتظر حادثه‌ای می‌ماند..

 

***

*صرفا جهت آرشیو.

**کار شده در سایت خوب پنج روز

 

۱ نظر ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۰
مریم حدادی

مثل یک سوژه عکاسی، یک نظریه علمی، یک آهنگ، یک موضوع داستان، یک طراحی سایت، یک معماری ویژه یا خیلی از این یکی های دیگر، می توانند خاص باشند و در نگاه اول رسیدن به آنها سخت باشد و دور که حتی در دلمان هم بگوییم که این کارها که برای امثال من نیست!

اما وقتی که از نزدیک با یکی از افرادی که همین کارهای به نظر سخت را انجام داده آشنا می شوی و از نحوه کارش آگاه، می بینی که آنقدر توی کارش غرق شده بوده و آن را زندگی می کرده که تمام فکرش و امکاناتش را وسیله ای برای واضح تر شدن آن ایده ای که در ذهن داشته، می دیده و به نظر خودش روند طبیعی فکر کردن و کار کردن همین است.

غرق شده بوده و دست و پا نمی زده بلکه در جهت جریان آب شنا می کرده! و نهایتا به مقصودش هم رسیده. خیلی وقت ها ایده این کارها ساده و با یک اتفاق کوچک به ذهن افراد می رسد، مثل تمام اتفاقاتی که روزانه برای همه ما می افتد و ما ساده از کنارشان رد می شویم اما آن ها آن اتفاق را ربط ش می دهند به مسئله ای که ذهن شان درگیر آن است و بعد هم پرورش ش می دهند. اصلا تمام محیط اطارفا شان را وسیله هایی برای رسیدن به آن هدف مهم می دانند.

دست و پا زدن در مسیر روزانه زندگی، نتیجه ای به جز دور شدن از هدف و اتلاف انرژی ندارد. انرژیی که اگر کمی متفاوت تر به آن نگاه می کردیم می توانست صرف ایده هایی شود که به مقصدهای مهمی می رسند و گره از کاری باز می کنند. اما همین دست و پا زدن توانایی ها را فقط صرف همین حرکات انقباض و انبساط ماهیچه ها کرده بدون این که نتیجه ای داشته باشد. درست مثل وقتی که بخواهیم برای گرم کردن خودمان با آتش زدن کاغذها گرما ایجاد کنیم و از بین کاغذها هم پول هایمان را آتش بزنیم!

خلاق بودن کار سختی نیست، هنر است. هنر زندگی کردن خواسته ها بدون توجه به محدودیت ها! 

***

*صرفا جهت آرشیو.

**کار شده در سایت خوب 5 روز.

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۷
مریم حدادی

گذار از دو بُعد به سه بُعد، یکی از مهم‌ترین قسمت‌های زندگی انسان‌هاست. دو بعدی که کاغذ و مداد خلق‌ا‌ش می‌کند و اسم‌اش را می‌شود خیلی چیزها گذاشت؛ فیلم نامه، نقشه یک ساختمان، برنامه‌ ساده روزانه و...  و این انسان است که باید روح و زندگی را در آن دو بُعد بِدَمَد و آن را وارد چرخه‌ حیات‌ کند. حیاتی که زندگی انسان‌ها کاملا تحت تاثیر آن است.

وقتی فیلم‌نامه نویسی، فیلم‌نامه‌اش را تحویل کارگردان می‌دهد منتظر می‌نشیند تا ببیند کارگردان و بازیگر و.. چه طور دست داستان را می‌گیرند تا آن را از دو بعد کاغذ و مداد بیرون می‌کشند و جلوی دوربین  حجمش می‌دهند. یا وقتی مهندسی نقشه‌هایی که روی کاغذ کشیده را می‌سازد درحال همین جان بخشی است.

حالا لازم نیست مثال‌های بزرگ بزنیم. همین برنامه‌ریزی روزانه خودمان و اجرایش می‌شود گذار از دو بعد به سه بعد. وقتی قرار می‌گذاریم که طبق برنامه‌ای که نوشتیم عمل کنیم، داریم تکه تکه‌ اجزای برنامه را از دل کاغذ می‌کشیم بیرون، آن را وارد چرخه‌ برنامه‌ زندگی می‌کنیم و به آن جان می‌دهیم. بعضی‌ وقت‌ها لازم است فشار بیشتری وارد کنیم تا از دنیای دو بعدی‌ پا به دنیای سه بعدی بگذارد، بعضی وقت‌ها هم باید برویم یک کسی را بیاوریم تا کمک‌مان کند در این حجم بخشیدنِ روزانه. گاهی هم خودمان به تنهایی می‌توانیم همه را انجام دهیم.

روز که تمام می‌شود، ما می‌مانیم و موجودی که آن روز خلق‌ کرده‌ایم. گاهی، موجود خلق شده فقط سَر دارد گاهی فقط پا، گاهی فقط دست! گاهی وقت‌ها هم اصلا در نطفه خفه می‌شود! حتما هستند کسانی که شب‌ها با لبخند موجود ساخته‌ دست خودشان به خواب می‌روند.

***
*صرفا جهت آرشیو!

** 5روز!

۱ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۲
مریم حدادی

بعدالتحریر: قبل‌تر خیلی راحت نسخه می‌پیچیدم! برای اتفاقات و افراد و شرایط‌شان! کم‌کم مسیر اخلاقی‌م به این سمت و سو رفت که تا شرایط روحی و وضعیت فرد و اطرافیان‌ش در آن حدود زمانی متوجه نشدم نظر کلی ندهم! مِن باب جوال دوز زدن به خود و سوزن زدن به دیگران نوشته شده این متن!

******

بعضی ها انگار باورشان شده نظام پزشکی دارند! کافی است از درد یکی از اعضای بدن‌ت گلایه کنی تا بلافاصله شروع کنند به نسخه پیچیدن و حتی قرص و شربت هم تجویز کردن.

بعضی دیگر هم نظام مهندسی دارند؛ تا ببینند وسیله‌ای خراب شده یا درست کار نمی‌کند سریع می‌افتند به جان‌ش و چند دقیقه ای شاید هم چند ساعتی کلنجار می‌روند و اگر درست نشود بر‌می‌گردند و می‌گویند: " کارش از این‌ها گذشته!"

به این نتیجه رسیده‌ام که اغلب ما احساس می‌کنیم در رشته‌ای غیر از رشته تحصیلی خودمان کارشناسی نانوشته‌ای داریم که اجازه می‌دهد بی‌پروا درموردش بحث کنیم و حتی‌تر اجرایی‌ش کنیم. مثلا خود من آن اوایل که با کتاب‌ها و کلاس‌های استادی آشنا شده بودم، احساس می‌کردم می توانم به همه، همه‌ی این مطالب را انتقال دهم و آن‌ها هم زندگی شان دست خوش تغییری مثبت شود. اما کم کم متوجه شدم بهتر است خودم همه‌ی آنهایی را که شنیده‌ام  را زندگی کنم و مسئولیتی به نام"تغییر زندگی دیگران" به عهده من نیست.

حالا مثلا من فکر می کردم مدرک نانوشته‌ی معتبر روانشناسی دارم؛ خیلی‌ها هم با روشی مشابه همین فکر می‌کنند مدرک نا‌نوشته اقتصاد، ادبیات، ورزش، سینما، سیاست، آشپزی و... دارند.

زندگی خیلی از ما همین است. باید از یک جایی شبیه تلنگر به بعد، مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم قبل از هر نصیحتی خودمان آن‌ را عملی کنیم. تجربه‌های نزدیک آن را مرور کنیم، ابعاد مختلف ماجرا، شرایط روحی افراد و.. کنار هم بچینیم و ببینیم که از توی همه‌ی این حرف‌ها به راه درست و راه‌کاری می رسیم و یا فقط یک سری تابلوی راهنما نشان می‌دهیم.

باید باور کنیم که در قبال حرف‌هایی که می‌زنیم مسئولیت داریم و بی‌پشتوانه و سند راهنمایی کردن درست مثل راه‌ رفتن توی یک غار تاریک است که هیچ قسمت از آن را نمی‌شناسیم...

***

کار شده در سایت خوبِ 5روز


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۷
مریم حدادی

عشقه‌ می‌پیچد به هر چه سر راه‌ش باشد فرقی نمی‌کند درخت باشد یا نرده‌ی ساختمانی چوبی در دل جنگل و یا صخره‌ای بزرگ و محکم کافی‌ست سر راه‌ش قرار گرفته باشد، ساقه‌های ظریف‌ش را هدایت می‌کند و برگ‌های کوچکِ سبزِ قلبی شکل‌ش را می‌پیچاند دور هرچه که سر راه‌ش باشد و همین‌طور بالا می‌رود و بالا می‌رود.

کافی است یک درخت تنومد بلند سر راه عشقه قرار بگیرد. عشقه از پایین درخت شروع می‌کند و می‌بیند که درخت چطور شوق آسمان دارد. راه مارپیچ‌ش را می‌گیرد و می‌رود، می رود و به شاخه‌های تنومند می‌رسد بعد هم کوچکترین شاخه‌ها را پیدا‌ می‌کند و فقط می‌پیچد به دورشان. آنقدر که دیگر درخت خفه می‌شود و بزرگترین آرزویش می‌شود روزنه‌ای نور و نه دیگر آسمان و بعد هم درخت می‌ماند و آرزهایی که دفن شدند زیر برگ‌های ریز و قلبی شکل. 

 دنیا و فراموشی هم با آدمی‌زاد همان کار را می‌کند که عشقه با درخت‌ِ بلند. اول‌ش فکر می‌کنیم که راحت می‌شود این ساقه‌های ترد و کوچکِ سبز رنگ را که رنگ زندگی دارند کم کم جدا کرد و کنار زد. ولی زمانی می‌رسد که می‌بینیم تا کوچک‌ترین منافذ ذهن‌مان هم‌رنگ فراموشی شده است و تمام وقت‌مان را صرف کندن همین برگ‌های کوچک کرده‌ایم. مایی که شوق رسیدن داشتیم و هدف‌مان دیدن آبیِ لبخند خدا بود نه سبزِ زمین‌گیر دنیا و فراموشی آغوش خدا.

و باز تنها خود خداست که می‌تواند با یک لبخند‌ش عشقه‌ را کنار بزند و دوباره آسمان و ابر و خورشید و زندگی را در کام جان‌مان بریزد و طعم‌ لبخندش را بچشاندمان.

***

*نوشته هایم را صرفا آرشیو می کنم در زیتون اگر فردا روزی سایت ها ونشریات نبودند، تکه های پازل ذهنم را یک گوشه برای خودم داشته باشم.

**کار شده در سایت خوبِ 5روز

۰ نظر ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۵۰
مریم حدادی