زیتون

اصل ش را بخواهی, شیرین ترین سخنرانی هایی که گوش کرده ام آن هایی بوده که حین راه رفتن روی فرش های لاکی صحن جامع, یا وقت قدم زدن در مسجد گوهرشاد یا موقع کنار زدن فرش های آویز جلوی درهای ورودی یا میان تماشای جمعیت بوده.
اصل ش همه ی آن صحبت ها, در حرم راحت تر درمان می کنند...
اصل ش حرم, خودش درمانگاه است. سخنرانی بود, چه بهتر!
۲ نظر ۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۴
مریم حدادی

ضربان قلب م بهم ریخته بود. پرستارها مشغول بودند. متخصص بیهوشی باید کارش رو انجام می داد پس شروع کرد به سوال پرسیدن:

+دختره یا پسر؟

-پسر

+اسم ش چی ه؟

-مصطفا

+الان آرومی؟

- دارم سعی می کنم آروم باشم!

+اپیدورال می خوای یا عمومی؟

-عمومی

+با من همکاری می کنی؟!

- ...

+بیمه ت چی ه؟

.

.

.

در تمام مدتی که ماسک روی صورت م بود و متخصص بیهوشی در حال تلاش برای آروم کردن و پرت کردن حواس من از اتفاقات دور و برم بود, من به این فکر می کردم که هر لحظه ممکنه بیهوش بشم تا این بازی نمایشی که مثلا من باید حواس م پرت بشه و به ضربان عادی برگردم, تموم بشه. 

همیشه اتفاقاتی شبیه به این وقتی کسی خواسته به عمد حواسم رو پرت کنه, احساس کردم کودک درونم مخاطب قرار گرفته نه من بیست و چند ساله!


۰ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۹
مریم حدادی

خواهر فقط یک رابطه نسب ی نیست,  خواهر یک موجود با گوشت و پوست شبیه به تو نیست, خواهر, یک تکه از وجود آدم ه که با شادی ت شاده, با گریه ت گریه می کنه. دل داری ت می ده و همیشه دنبال بهترین راه حل هاست برای کمک کردن ت. خواهر می تون ه یک تکه بزرگ از آرزوهات رو, یک تکه بزرگ از قلب ت رو مال خودش کنه...

حتما بزرگ ترین نعمتی که خدا از بهشت برای دخترهای زمین ودیعه گذاشته همین خواهرانگی هاست!

۲ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۰۸:۲۳
مریم حدادی


هر بار که صدای ش می زنم، هر بار که به اسم ش فکر می کنم. انگار شکوفه ای در گوشه از دلم سبز می شود...

نمی دانم چرا این همه اسم ش را دوست دارم.



۱ نظر ۱۰ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۱
مریم حدادی

یک وقت هایی که از برگشتن دوست داشتنی هات نا امید می شوی، همان وقتی که از دل ت می گذرد که هر چی شما دوست داری، راضی م به همین وضع موجود که مطمئن م برای م بهترین شرایط را رقم زده ای، درست در همین لحظات طلایی هدیه های زیبایش را می چیند مقابل ت. 

مثل وبلاگی که با کلمه کلمه اش زندگی کردم و هر روز آرزو می کردم که کاش به روز شود. +

یا این وبلاگ که روزهای خوب خواهرانگی م را دوباره برایم مرور می کند. +

یا این سایت که آرشیوی است که زیتونِ جانِ من را برای زنده نگاه داشته! +

***

*تمامی این اتفاقات شیرین طی یکی دو روز افتاد!

**یک وقت هایی فقط باید سرت را بیاوری بالا، چشم در چشم آسمان، با تمام وجود بگویی ممنون م!

***اگر یک سرویس جواهر هدیه می گرفتم اینقدر خوشحال نمی شدم که این اتفاقات شادم کرد به خصوص اتفاق شیرین اول!

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۶
مریم حدادی
عکس از مریم حدادیعکس از مریم حدادی

وقتی قرار باشد خانه‌ای ساخته شود، اصل‌ش این است که به دنبال بهترین نقشه و ابزار لازم باشیم. حالا ازدواج که محکم‌ترین بنا‌هاست احتیاج به وسواس خاصی در انتخاب نقشه دارد که تا بهشت پایدار باشد و گزندی به آن نرسد. اگر از روی نقشه حرکت کنیم.
کانون ازدواج آسان همان جایی است که سعی می کند راه ناصاف این‌ روزهای ازدواج را هموار کند.

چرا کانون ازدواج آسان؟
ساختمان قدیمی آن طرف خیابان که از پشت پرده‌‌های دفتر کانون دیده می‌شود از اولین دلایل تاسیس کانون ازدواج آسان بوده است. ساختمان قدیمی روزی دادگاه خانواده بوده. می گویند روزهایی که صف‌های طولانی دادگاه را می‌دیدند به فکر بودند که نگذارند کار زندگی‌ها به این مرحله برسد. می‌خواستند اصولی‌تر مشکل را حل کنند خیلی قبل‌تر از این‌که کار به این صف‌ها و ساختمان قدیمی بکشد. پس همان ۱۷ سال قبل کانون ازدواج آسان را تشکیل دادند.

مهریه باید کم باشد
یکی از شرایط کانون برای ثبت نام مهریه کم  بوده است. اما این‌روزها کم‌تر کسی مهریه پایین دارد. مسئول کانون می‌گوید عروس با مهریه زیر صد سکه نداریم. می‌گوید حتی شاید در شهرستان‌ها سخت‌گیری ها در این زمینه بیشتر هم باشد.

مراسم‌‌ آبرومندانه
کانون مراسم ازدواج زوج‌های جوان را بدون هیچ اسمی از خودش برگزار می کند و سعی می کند پذیرایی های مراسم به بهترین شکل انجام شود.

جهیزیه نداریم
حاج خانم حسنی از مسئولین کانون است. با دلسوزی تمام در این مجموعه فعالیت می‌کند. از جهیزیه‌ای می‌گوید که زمانی با کم‌ترین قیمت در اختیار زوج‌های جوان قرار می‌گرفته از نگرانی‌هایشان برای جهیزیه‌هایی که با سختی باید تهیه شود. در این یکی دو ماه اخیر با تغییر قیمت‌های بازار، کانون دیگر مثل سابق نمی‌تواند پاسخ‌گوی زوج‌های جوان باشد.

فقط ازدواج نیست
کانون ازدواج آسان در کنار تسهیل امور ازدواج، اشتغال‌زایی نیز داشته است. دوخت لباس‌های عروس، معرفی عروس‌ها به آرایشگاه‌های مورد نظر کانون، عکاسی و فیلمبرداری مراسم و… همه‌ و همه مشاغلی است که در کنار سر و سامان دادن زوج‌های جوان فعال شده‌اند.

گره‌های ازدواج
می گویند با تسهیل این امور می‌توان خیلی از گره‌های ازدواج را باز کرد. می‌شود خیلی از آبروها را خرید. بیشتر مشکلات زمانی است که جوان‌ها و خانواده باید درآمد اندک مراسم‌ها را برگزار کنند.

ارتباط هست
بعضی افراد بعد از چندین سال به کانون سر می‌زنند و خودشان را از مراجعین کانون معرفی می‌کنند که چند سال پیش با کمک‌های همین جمع به خانه بخت رفته‌اند.

 قایقِ زندگی
پای صحبت‌های حاج خانوم حسنی که بنشینی گذر زمان را متوجه نخواهی شد. دلسوزانه جواب همه سوال‌ها را می دهد. ازدواج را به قایقی تشبیه می‌کند که باید در اقیانوس زندگی به مسیر خودش ادامه دهد. دریا گاهی آرام است گاهی طوفانی. باید با بالا پایین‌هایش ساخت. می‌گوید جوان‌های مجردِ این روزهای ما کم‌تر با مشکلات زندگی آشنا شده‌اند کمتر در جریان اتفاقات مالی خانواده‌شان قرار می ‌گیرند به خاطر همین بعد از ازدواج که روی دیگر زندگی را ببینند سختی‌ها را درک می‌کنند و معلوم نیست بتوانند درست مدیرت‌ش کنند یا نه.

نیاز به آموزش داریم
خیلی از مشکلات زندگی جوانان به خاطر عدم آگاهی آنان است، مسئولین کانون ازدواج آسان معتقدند اگر در مدرسه و دانشگاه آموزش‌های لازم را ببینند تا بدون اطلاع و آگاهی وارد زندگی نشود و مشکلی برای‌شان به وجود نیاید.

اوایل کار آسان‌‌تر بود
می‌گویند اوایلی که کانون کار خود را آغاز کرده بود، کار خیلی آسان ‌تر بود. توقع‌ عروس‌ ها و خانواده ‌ها کم‌تر از امروز بوده. با شرایط آسان ‌تری جهیزیه و مراسم‌ها تهیه و برگزار می‌شده.

بی‌‌چشم‌داشت
از کمک‌ های دولتی می‌ پرسم. می‌ گویند هیچ کمکی از جانب دولت در این چند سال دریافت نکرده ‌اند در تمامی این سال‌ ها بی‌ چشم داشتی از بودجه‌ های دولتی به فعالیت خود ادامه داده‌ اند. این‌ ها در صورتی است که کمیته امداد و برخی دیگر از سازمان‌ها مراجعینی را برای کانون ازدواج اسان می‌فرستند ولی کم‌ ترین کمک و یا هماهنگی با این مجموعه نشده است.

***
*گزارشی بود از کانون ازدواج آسان تهران، کانونی که تمامی تلاش خالصانه شان را برای فراهم کردن شرایط ازدواج در این مسیر پر فرازو نشیب اقتصادی انجام می دادند.

**کار شده سایت سرسرا.

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۱
مریم حدادی

یک حس آرامش که در تک تک سلول های م حس ش می کرد. یک احساس رضایت وصف ناشدنی. یک شوق بی مثال. این ها وقتی برای م اتفاق می افتاد که زیر آسمان کویر بودم. وقتی که با سه تا کاپشن و کلاه و شال گردن و نیم بوت و جوراب های پشمی تلاش می کردم از سرمای کویر لذت ناب را جدا کنم. وقتی تلسکوپ سنگین را از این طرف به آن طرف می کشیدم  تا نقطه مناسبی را برای رصد پیدا کنم. از ثانیه ثانیه هایی که می گذشت شوق می بارید، شادی می چکید. همیشه از مامان و بابا ممنون بودم که اجازه دادند در مسیری که علاقه بی حد و مرزی داشتم زندگی کنم. 

در تمام این مسیر هیجان انگیز، هر چقدر فکر می کردم که چیزی را در این دنیا پیدا کنم تا با نجوم برای م برابری کند، هیچ چیزی پیدا نمی شد. 

گذشت، همان خدایی که نجوم و لذت ناب ش را پیش پایم گذاشته بود، همان خدا، زندگی ی را برایم چید که دوباره تمام همان احساسات خوب را مزه مزه کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم ایستادن کنار قابلمه ی خورشتی که در حال قل زدن است، کنار فر نشستن و چگ گردن کیک داخل آن، چشم دوختن به صفحه ساعت و انتظار کشیدن برای رسیدن مرد خانه، همان گم شده ای باشد که بتواند با نجوم برای م برابری کند. 

این روزها هر لحظه، نگاهم به آسمان است. نگاهم به آیینه است تا باور کنم خواب نیستم! هنوز هم از مامان و بابا ممنونم که اجازه دادند پا در زندگی ی بگذارم که دوست ش دارم؛ با همه دوری ها و دیری های ش. با همه دلتنگی های ش...

***

*کاش می دانستم "تو" جواب کدام کارم، یا آرزوی برآورده شده ی کدام لحظه ی ناب م هستی!

**آرزو می کنم که کاش مصطفای ما هم بتواند همین قدر از زندگی ش لذت ببرد. لذتِ ناب...

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۴
مریم حدادی
دوست عزیزی می گفت احساسات نوزاد کاملا مرتبط با احساسات مادر است, با خنده مادر می خندد با گریه اش گریه می کند و در درد کشیدن هم حتی همراهی می کند.
این روزها کاملا این وابستگی احساسی کودک را درک می کنم. درست مثل ویژگی ان اف سیِ دیوایس های هوشمند امروزی، احساسات مادر را درک می کند.
....
*این احساساتی است که مادر ظاهر متوجه می شویم، حالات معنوی چه تاثیراتی دارند؟!
۰ نظر ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۱
مریم حدادی

فرصت کردم و نگاهی به مطالب زیتون انداختم. غلط املایی، نگارشی، ویرایشی و... برای مادری که بین آشپزخونه، تخت کودک ش و لپ تاپ و گوشی ش هروله می کنه قابل چشم پوشی هست!

خواننده عاقل باشد!

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۰۹:۰۹
مریم حدادی

فرض کنید یک تکه زمین در بهترین نقطه حاصلخیز و خوش آب و هوای کشور را به ما داده‌اند. برای هرگونه استفاده شخصی و کشاورزی از آن هم آزاد هستیم.
احتمالا اولین کاری که می کنیم ساختن حصار و پرچین است. روزهایی را صرف جمع کردن چوب‌های مناسب این کار از جنگل‌های اطراف زمین‌مان می کنیم؛ تا جایی که دیگر اطراف زمین با چوبها محصور شود و خیال‌مان راحت که زمین امن شده است. حالا زمین آماده کشت است.
اما فرض کنید عده ای هنوز به دنبال جمع کردن چوب هستند و هنوز حصار می سازند و حصار می سازند... صبح‌ها تا ظهر به جنگل می‌روند برای جمع آوری چوب و عصر به بعد تا تاریکی شب مشغول به فرو کردن چوب‌ها در زمین می‌شوند و تناب پیچی دور آن‌ها و یک نفس عمیق که یعنی کار امروز تمام شد و هیچ برنامه ای برای کشت ندارند!
اگر ما در همسایگی این فرد بودیم، احتمالا سرزنشش می کردیم و یا حتی تصمیم می گرفتیم حداقل یک گفتگوی دوستانه با او ترتیب دهیم تا حداقل نزدیک‌ترین مغازه بذر و نشا فروشی را به او معرفی کنیم...
ولی این روزها خود ما یا افراد اطراف ما مشغول حصار کشیدن اطراف افکار و کارها و رابطه ها و صحبت‌ها و... خود هستیم و فقط حصار می کشیم و حصار می‌کشیم از صبح تا شب، شب هم کابوس همان‌ها را می‌بینیم. اما این‌روزها کم‌تر کسی متوجه این تنیدگی های فکری و روحی اطرافیان‌ش می شود و کمتر وقتی گذاشته می شود تا یک راه حل دوستانه و درست برای این جنس مشکلاتی که در ظاهر مشکلی هم نیستند پیدا شود..
۲ نظر ۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۲:۱۴
مریم حدادی