زیتون


با نمودار برَکت از دوران دبیرستان آشنا هستیم. اما نمودار بالا نمودار خواب یک مادر در طول مدت شب هست!

***

*معجزه یعنی تا قبل از این با کوچک‌ترین صدا از خواب بیدار بشید و سردرد و بی‌خوابی به سراغ تون بیاد، اما درست از بعد از تولد فرزندتون بعد از پنج، شش، هفت ... بار بیدار شدن، خواب عمیق داشته باشید!

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۱
مریم حدادی
رزق هر خانواده تعیین شده ست. فرقی نمی کنه چه زن و مرد هردو کار کنن یا فقط مرد! مثلا فرض کنید رزق خانواده شما هفت واحد باشه, اگر فقط مرد کار کنه, هر هفت واحد به دست مرد وارد خانواده می شه. اگر زن هم وارد معادله کار و رزق بشه, به عنوان مثال سه واحد به وسیله زن و چهار واحد به وسیله مرد وارد زندگی می شه!
***
*از سری مباحث جذاب کلاس های تفسیر صبح های جمعه.
**درک کردن این بحث ها وارد کردن شون به زندگی کار آسونی نیست! ولی باید بشه!
۱ نظر ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۵
مریم حدادی

از همون صبح‌های سرد پاییزی بود که هیچ وقت نتونستم دوست‌ش داشته باشم. گوشه سالن روی صندلی کامپیوتر نشسته بودم. تای یقه پلیور سبزرنگ رو باز کرده بودم تا روی بینیم کشیده بودم. به فرشته و فریده نگاه می کردم که که با ذوق و شوق چشم دوخته بودن به صفحه سفید رنگ و منتظر بودن اینترنت دایال‌آپ مدرسه صفحه‌ای رو براشون باز کنه. توی همین مدت فرشته توضیح می‌داد که فلانی این رو بهشون هدیه داده! جوری حرف می‌زد که انگار یک هدیه با ارزش گرفته! صفحه باز شده بود و هر دو نفر در حال شرح ما وقع بودن! 

داستان جالب شده بود! این دفعه هم فرشته مثل شعبده‌بازهای کارتون‌ها از توی کلاه‌ش یک چیز جالب برای نمایش بیرون آورده بود. درباره وبلاگ و نوشتن و ساختن‌ش توضیح داد. خیلی جالب بود؛ اینقدر که همونجا شروع کردم به ساخت وبلاگ توی بلاگ‌اسکای. یک وبلاگ درباره آلودگی نوری. 

نمی دونم چی شد که حذف‌ش کردم. یه وبلاگ دیگه رو شروع کردم: منجی مهر. Monjiemehr توی بلاگفا پرشده بود، شد Mongiemehr! بچگی هم عالمی داشته! :)

به کنکور رسیدیم. دیگه باید اعتیاد اینترنت ترک می‌شد. تصمیم گرفتم منجی مهر رو هم حذف کنم. چند تا وبلاگ کوچیک و بزرگ دیگه هم اومدن و رفتن. ولی خب هیچ کدوم خونه من نمی شدن. تــــا زیتون! 

زیتونِ خوب من! همون خونه‌ای بود که دوست‌ش داشتم. همون‌طوری که می‌پسندیدم چیدم‌ش و توش نوشتم. زیتون هم زمان شده بود با گـــودر. گودر به یقین برای من بهترین شبکه‌ی اجتماعی بود که توش حضور داشتم. خیلی چیزها توی گودر و مطالبی که شیر می‌شد برای یادگرفتن وجود داشت. 

با زیتون اردو رفتم، با زیتون کربلا رفتم، با زیتون توی مسابقه‌های وبلاگ نویسی برنده شدم، با زیتون ازدواج کردم، با زیتون به خونه دو نفره خودمون رفتم، اما خب بلاگ‌ها تصمیم گرفت که تعطیل بشه. و شد. زیتون من هم رفت... اما اینقدر خاطرش واسه‌م عزیز بود که تصمیم گرفتم دوباره راه‌ بندازم‌ش. 

با سبکی متفاوت از زیتونی گذشته، اما دوباره زیتون، زیتون شد...

***

*همیشه بازی‌های وبلاگی رو دوست داشتم! از همون اول!
**به دعوت فاطمهِ‌ی عزیز برای داستان وبلاگ‌نویس شدنم رو نوشتن.
***از حضرت هم‌سر و خواهر کوچیکه‌ مهربون هم دعوت می‌کنم داستان وبلاگ نویس شدن‌ش رو بنویسن. 
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۶
مریم حدادی

می گم: دل م برات تنگ ه! برات پر می کشه! کاش ایران بودی!

می گه: من م همین طور! ولی اینجوری نگو; زندگی سخت می شه! 

***

*شاعر می گه: نقاش نیستم! اما دلم برایت پر می کشد!

**این روزا این حرفای ساره رو دارم زندگی می کنم!

***ساره فقط دوست نیست! خواهره! یه خواهر بزرگ تری که دلسوزیش حد و مرز نداره! 

**** سال 94 براتون پر از برکت!

۲ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۰
مریم حدادی

اجبار همراه با تحکم، خشم درونی ایجاد می‌کنه!

***

*یک سری قوانین کوچیک و بزرگ و بچه و میانسال نمی شناسه! اثر خودش رو می ذاره!

۱ نظر ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۵۷
مریم حدادی

زبری موکت کف اتاق را دوست دارم. دراز می کشم و صورتم را می گذارم روی گل‌‌های برجسته‌اش. به این چند روز فکر می کنم. به همین امروز. همین امروز عصر. همین چند دقیقه پیش. انگار که یک خواب مبهم دیده باشم. گیج‌م، سرم می‌چرخد، مثل بچگی‌ها که دست‌هایم را باز می‌کردم و می رفتم روی گل وسط قالی می‌ایستادم و آنقدر می چرخیدم تا همه دنیا دور سرم می چرخید.

الان هم دقیقا همان حال را دارم. تمام دنیا دور سرم می چرخد. یعنی با همان یک کلمه، از این دنیای دخترانه جدا شدم؟ نمی دانم چرا همه انتظار دارند من خوشحال باشم؟! یعنی در اصل‌ش هم باید باشم. اما یک چیزی ته دلم قِل می‌خورد این ور و آن ور. یک چیزی شبیه ترس.
می روم توی هال. همه مشغول مرتب کردن خانه‌اند. نگاه‌م به چادر رنگی‌م می‌افتد. همان که زمان عقد روی سرم بود. مامان به چشم‌هایم نگاه می کند و لبخند می زند. ناخودآگاه من هم. دسته‌ای از ظرف‌ها را می برم توی آشپزخانه و می ایستم پای سینک ظرف‌شویی، به این فکر می کنم که مگر چند کلمه عربی چه می تواند بکند که دو نفر به هم محرم شوند. هنوز میان کلمات عربی هستم.

صدای صحبت کردن مامان می‌آید. دارد تشکر می کند از خاله که آمده بودند محضر برای عقد. با چشم اشاره می‌کند که بیا بعد از من نوبت توست تشکر کنی. هنوز گیج‌م. تشکر می کنم و چند تا تعارف معمولی. انگار که از حرف زدن، فقط همین‌ها را می‌دانم. خودم هم تعجب می کنم از این همه کم صحبتی ِ خودم.

اما این راه‌ش نیست باید هرچه سریعتر مختصات این موقعیت جدیدم را پیدا کنم! موقعیت جدیدی که دیگر «من» نیست. تبدیل شده به یک «ما»ی دو نفره، یک دو نفره‌ خاص! به خودم حق می دهم تا کمی در برخورد با این موقعیت جدید گنگ باشم، بلکه از این راه کمی آرام‌تر شوم.

بالاخره خانه آرام می‌گیرد. تماس‌های تلفنی تمام می‌شود. هر کسی به اتاق خودش می‌رود همگی این‌قدر خسته هستیم که نتوانیم مثل شب‌های قبل رو به روی تلویزون بنشینیم و گعده خانوادگی بگیریم. در همین چند ساعت به قدر چهار تا کنکور کارشناسی تبریک شنیدم! روی صندلی ام می‌نیشینم، با انگشت سبابه‌م انگشت‌هایم را لمس می کنم، به حلقه ام عادت ندارم، نگاهی به آن می‌اندازم دوباره تمام خاطرات از لحظه خواستگاری، از اولین لحظه صحبت‌های‌مان از اولین نگاه همه و همه مرور می شود.

دوباره انگار چیزی توی دل‌م می پیچد. قرآن کوچک‌م را بر می‌دارم، همان که در جلسه‌های خواستگاری وقتی می خواستیم با هم صحبت کنیم محکم توی دستم گرفته بودم. زیر لب بسم الله‌ی زمزمه می‌کنم و صفحه ای از آن را باز می کنم؛ وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا… آرام می شوم از این‌که آن بالا یکی هست که همیشه حواس‌ش به من و دل م هست.

***
*صرفا جهت آرشیو
**کار شده در سرسرا

۱ نظر ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۰
مریم حدادی

همه ما خوب می دانیم که زندگی بدون معنویت مثل ماشینِ بدون چرخ است. شاید خیلی ها با این گفته مخالف باشند و برای مخالفت‌شان هم دلیل بیاورند مثال نقض. اما اگر به فطرت خودمان رجوع کنیم و با خودمان صادق باشیم متوجه می شویم ریشه‌ بسیاری از مشکلات امروز ما دوری از معنویت است.

این روزها
این روزهای ما که می‌گذرد، اطراف‌مان خیلی ها را می‌بینیم که خود را افسرده می‌دانند و در ساعت‌های مختلف شبانه روز قرص‌های تجویزی روانپزشک را مصرف می‌کنند. بعضی‌ها هم با این استدلال که مگر من دیوانه ام؟! حاضر به مراجعه به هیچ روانکاو و روان‌پزشکی مراجعه نمی کنند. اما مشکل اساسی کجاست؟ چرا باید این تعداد از انسان‌های اطراف ما به این مشکل دچار شوند؟

کجی دایره از طرز نگاه من و توست…
ناراحتی ها و افسردگی های ما معلول شرایط بد ما نیستند. معلول طرز فکر ما هستند. این جای خالی معنویت است که ما را آزار می دهد نه چیزهای دیگر و تا زمانی که چیزهای دیگر را برای رسیدن به احساس خوشبختی و آرامش ،کسب می کنیم فقط راه را برای خودمان دورتر می کنیم. راهی که پیمودن‌ش با معنویت آسان‌تر است و بدون آن سر به بی راهه نهاده ایم.

می گفت
تازه از فرنگ برگشته بود، یک دختر تحصیل‌ کرده با بهترین مدارک علمی. می گفت تا وقتی از ایران خارج نشده بوده قدر اسلام را نمی‌دانسته، مثل ماهی که تا وقتی دورن آب است قدر آن را نمی داند. می گفت وقتی به بن‌بست رسیدن زندگی غربی را دیده، قدر اسلام و دستورات‌ش را دانسته. می‌گفت ریشه تمام مشکلات ما و مردم دنیا دوری از از دستورات اسلام است. می گفت اگر به سمت خدا برگردیم همه چیز آسان می‌شود. همه چیز معنا پیدا می‌کند.

چند لحظه
فکر نکنید دنیای معنویت چیزی برای شما ندارد. گاهی که از زندگی عرفای بزرگ چیزی می شنویم احساس می کنیم این چیزها با زندگی ما فرسنگ‌ها فاصله دارد، اما نباید این تلقی موجب دوری ما از دنیای معنویت شود. لازم نیست که به قله های عرفان نگاه کنیم. اگر از دامنه های این کوه نیز چیزی برگیریم زندگیمان زیبا خواهد شد. فقط کافی است گاهی برای چند لحظه توقف کنیم و به پاسخ سوال های کلی تری بیندیشیم.

ریشه این‌جاست
مشکلات ما معمولا دو دسته هستند، یک دسته شامل مشکلاتی طبیعی هستند که خود ما در ایجاد آنها تقصیری نداشته ایم. این مشکلات اگرچه آزار دهنده اند موجد عذاب وجدان و افسردگی های روحی روانی نمی شوند. اما دسته دوم مشکلاتی هستند که خود ما با ارتکاب اعمال ناشایست و بی خردانه باعث شده ایم. این مشکلات قوت بیشتری در از پا در آوردن ما دارند. حال اگر در یک خانواده ارزش های معنوی و حال و هوای عرفانی وجود داشته باشد، شانس ایجاد مشکلات دسته دوم به حداقل می رسد و مشکلات دسته اول هم قابل تحمل ترند.

یک خانه معنویت
خانه، سنگ بنای جامعه است. انسان هر طور که در آن شکل بگیرد جامعه را نیز بر همان شکل بنا خواهد کرد. این‌جاست که نقش مادر خانه که تربیت و آرامش خانواده از او سرچشمه می‌گیرد دیده می‌شود. نقشی اساسی که هیچ چیز جای اولین آموخته‌های او به فرزندش را نمی گیرد. و چه چیز بهتر از این که فرزندی با آینده‌ای روشن تربیت کند؟!

این هنر شماست
حتما ضرب المثل با خدا باش و پادشاهی کن را زیاد شنیده‌اید، صحبت کردن از این قِسم جملات آسان است اما هنر اصلی آن است که این‌ها را در زندگی و در لحظات حساس به کار بگیریم. حتما پیش آمده که مشکلی برای مردِ خانه به وجود آمده و او از همه جا نا امید شده است. این توانمندی خانم خانه‌ است که آرامش را به خانه بر گرداند و با رفتار و کارهایش و نه آن هم به طور مستقیم به همسرش یادآور شود که همه چیز دست خداست.

پیش‌گیری بهتر از درمان
اگر معنویت جای خودش را در خانه ای باز کند، نه تنها مشکلات سخت را از نظر می اندازد و بی تاثیرشان می کند، بلکه از شروع رفتارهایی که مشکل سازند نیز جلوگیری می کند و این از بهترین دستاوردهای معنویت است.

اول خودمان
بهتر است اول خانم خانه خودش معنویت را زندگی کند تا یک الگوی عملی موفق برای همسر و فرزندان‌ش باشد و بتواند با آرامش به مدیریت صحیح و برنامه‌ریزی شده زندگی‌اش بپردازد.

لطفا منُ نصیحت نکن!
یادمان باشد صحبت‌هایی که رنگ و بوی نصیحت داشته باشند کمتر اثر می‌کنند و مستقیم گفتگو کردن در برخی از مسائل ما را به هدف که نمی رساند هیچ، اغلب از آن هم دور می‌کند.

یک غار
هر ازگاهی به غار تنهایی خودمان سری بزنیم و به خودمان یادآوری کنیم که شیرینی زندگی با خدا در هیچ یک از لذت‌های امروزی یافت نمی‌شود. در تنهایی و به دور از هر گونه قیل و قال می‌شود راحت‌تر نتیجه گیری کرد و برنامه زندگی را چید.

***
*صرفا جهت آرشیو
**کار شده در سرسرا
۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۶
مریم حدادی

عادت مثل گرد و غباری است که وقتی روی هر چیزی بنشیند، احتیاج به وقت و انرژی دارد تا تمیز شود. عادت در زندگی مشترک دقیقا با همین مفهوم برابری می کند. زندگی مشترک هم مثل تمام اتفاقات دیگر زندگی، احتیاج به ابتکار و نوآوری دارد تا تازه بماند. به خصوص در ارتباط خانم خانه با همسرش از آن دسته از اتفاقات است که بیشتر از همه، به آن‌چه گفته شد احتیاج دارد و شاید در هیاهوی بچه‌ها و کار بیرون از خانه و اجاره خانه و… همین مهمِ ساده فراموش شود و آنچه که نباید اتفاق بیافتد.

سلام!
بعضی از خانم‌های خانه‌دار این‌قدر خودشان را درگیر کارهای آشپزخانه و شست و رُفت‌های منزل می‌کنند که متوجه آمدن همسر نمی‌شوند. اما اگر حدود برگشتن همسرتان از محل کار را بدانید و تا آن زمان قسمتی از کارها تمام شود، ‌می‌توانید شما در را به روی همسرتان باز کنید نه اینکه او کلید را در بیاندازد و وارد شود و این یعنی به استقبال رفتن! با تمام مضامین و احترام نهفته در خودش.

گنجینه‌ لباس
این روزها بعضی از کمدهای لباس، حکم گاوصندوق‌ را پیدا کرده‌اند که از لباس‌های مجلسی و نسبتا مجلسی محافظت می‌کنند. حتی می‌شود از بین آن لباس‌ها مواردی را پیدا کرد که همسر آن خانم هرگز آن را ندیده است. همین یکنواخت لباس پوشیدن و همیشه یک مدل در خانه راه رفتن خودش کسالت آور است. اگر نگاهی دوباره به کمد لباس‌ها بیاندازیم شاید بتوانیم هر روز یک مدل لباس ساده و نه مجلسی بپوشیم…

مدیریت زمان
اگر از میان ساعت‌های رسیدگی به بچه‌ها و میهمانی‌ها و خانه‌ مادر و مادر شوهر رفتن زمانی را کنار بگذاریم فقط برای گذراندن با مرد خانه، احتمالا گره بسیاری از کارها در همین زمان‌های کنار گذاشته شده باز خواهد شد. باید به این نتیجه برسیم که زندگی ما به این ساعت‌ها احتیاج دارد.

یک‌ هم‌سر ایده آل
خوب بودن در نظر همسر فقط با همراهی و در بعضی زمینه‌ها فداکاری به دست می‌آید ولی شاید چیزی که ورای این‌ها به شما کمک خواهد کرد ابتکاراتی‌ است که شما در خانه‌داری و همسر داری‌تان به کار می برید. ابتکارات ساده و بی هزینه.

بی دلیل
تشکر کردن فقط برای کارهای بزرگ و سخت نیست. برای ساده ترین کارها هم از هم‌سرتان تشکر کنید. شاید بگویید مثلا نان خریدن که وظیفه‌اش هست و تشکر ندارد. اما همین تشکر ساده نشان می‌دهد که شما زحمات همسرتان را می‌بینید هرچند به قول خیلی ها وظیفه شان باشد.

این‌جا خانه‌ شماست
از همسرتان بخواهید در یک روز تعطیل به شما کمک کند تا چینش وسایل خانه را جا به جا کنید. حساسیت به خرج ندهید، مطمئن باشید پیشنهادات خوبی خواهد داشت که احتمالا به ذهن خودتان نمی‌رسیده.

ساعت مطالعه
زمانی را با مشورت با هم قرار دهید تا صرفا مطالعه کنید. منظور از این زمان یک زمان طولانی نیست، در شبانه ۱۰ دقیقه را هم به این کار اختصاص دهید کفایت می‌کند. کتابی را انتخاب کنید و در کنار هم بخوانید. مطمئنا بیشتر از برنامه های تلویزیون در کنار هم قرار خواهید گرفت.

مشاور شما
یقینا برای هر کسی در زندگی‌اش یک سری سوالات پیش می‌آید که تنها با مشورت با یک فرد آگاه و مومن به جواب خواهد رسید. شاید اصلا عده‌ای به دنبال این بحث نباشند، عده‌ای هر از گاهی به طور اتفاقی برنامه‌های مشاوره ای تلویزیون را ببینند و عده ای هم به دنبال کتاب‌ها و مجلات و سایت‌هایی که در این زمینه ها باشد بسنده کنند. اما باید گشت و از میان این همه مشاور و دکتر مشاور خانواده یک نفر را پیدا کرد که بیشتر از همه مطالبی که می گوید به کار ما می‌آید و مطابق عقاید و شرایط مذهبی ما هست و در همین راستا جواب ما را خواهد داد و زندگی شما را در همین زمینه هدایت خواهد کرد.

یک پدر و مادر خوب
وقتی پای فرزند به زندگی دو نفره باز می‌شود کلی تغییر و تحول با خودش می آورد کلی کار و کلی مراقبت که باید از خیلی چیزها گذشت و از نو رسیده مراقبت کرد. خیلی از خانم‌ها دیگر تمام وقت و توجه‌شان را صرف کودک می‌کنند. این در حالی‌ است وقتی پدر و مادر خوبی خواهند بود که ابتدا زن و شوهر خوبی باشند و حضور نقش دیگری در حجم کارهای بچه کم‌رنگ نشود.

یک راهِ حل
سعی کنید در مورد زندگی مشترک و آسیب شناسی آن زیاد مطالعه کنید صحبت‌های مشاورانِ دارای صلاحیت را در این زمینه گوش کنید. به سایت‌هایی با این موضوعات سر بزنید و خودتان را همیشه در زمینه خانه و روح خانه به روز نگه دارید.

کوچک‌های بزرگ
همه‌ این‌هایی که در این نوشته آمد، قسمت‌هایی خیلی کوچک از تمام آن چیزی است که باید در خانه‌های‌مان جریان داشته باشد تا جلوه کوچکی از بهشت را در زمین لمس کنیم. شاید با خواندن این دست نوشته‌ها بتوانیم با کارهایی در ظاهر کوچک بشود بنای زندگی را مستحکم‌تراز قبل ساخت؛ ان‌شاءالله.

***
*صرفا جهت آرشیو
**کار شده در سرسرا
۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۰۰
مریم حدادی

یک آسیب جسمی برای بچه مهم‌تر است یا آسیب روحی؟!


***

*امر و نهی، صدای بلند، دعوا کردن قسمتی از آسیب روحی هستند!

**هم‌چنان گفته استاد را هر لحظه تکرار می‌کنم، تربیت با خود خداست، ما وظیفه مان را انجام می‌هیم.

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۳
مریم حدادی

هر چقدر هم تلاش کنی که بهترین وضع مد نظر را پیش بیاوری و طبق آن جلو بروی باز هم هستند موقعیت‌هایی که پشت سرت حرف می‌زنند. درست شبیه همان موقعیتی که خودت پشت سر کسی حرف زدی و ایراد گرفتی که مگر می‌شود؟!

در زمینه بچه و تربیت‌ و رفتارهای خودمان واضح‌تر دیده می‌شود!

***

*دیدم که می‌گم!

**متن بالا در نقش جوالدوز بود.

**خدایا یک لحظه ما رو به خودمون وانگذار!

۱ نظر ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۰
مریم حدادی