از بهترین ویژگی های کار کردن در خانه، استراحت های راحت و بی دردسر گاه و بی گاه آن است.
***
*نوشتن؛ دوست داشتنی ترین کار دنیاست
**رورهای خوب با همشهری دو و فاطمه عزیز!
یک وقت هایی به با بعضی از آدم ها اونقدر احساس نزدیکی می کنی که انگار کروموزوم های دی ان ای شما دو نفر رو از روی هم کپی زدند, حالا با ده سال تفاوت.
خب این به منطق نزدیکتره که خلق و خوی من شبیه ساره باشه. ساره خواهر بزرگتر نداشته من ه.
ساره یعنی اینقدر با هم ندار باشی که حرف های تلنبار شده توی دلت رو بهش بگی, اشک بریزی, نه فقط یه نفر که هر دونفرمون با هم گریه می کنیم! حتی با اسکایپ!
ساره یعنی یه انسان پر از عاطفه که خودش معتقده خوندن درس های سخت, روحیه شو سخت کرده! این از واقع بینی شه!
یک وقت هایی به خودم میام که دارم تند تند صلوات می فرستم و می خوام که هوای برن ابری نباشه, تا دل کوچیک ش ابری نشه. دعا کنم توی اون سرمای وحشتناک سرما نخوره. چشم هام خیس بشه و بخوام که محکم تر از قبل باشه واسه دین شو کشورش.
ساره یعنی دیدن اشک های گوله گوله جلوی گنبد. و بغض کردن از این که تا چند دقیقه دیگه باید دوباره این حجم بززگ نبودنش رو تحمل کنم.
ساره یعنی پسادکترای اخترفیزیک داشته باشی اما خبری از غرور جاهلانه مدرن نباشه. حجاب داشته باشه نماز بخونه و نذر کنه.
ساره یعنی خاطره های ده ساله. یعنی لقمه گرفتن وسط کویر چون مامان منو بهش سپردن.
ساره یعنی ست کردن برنامه ش با زمان تنهایی های من. یعنی اومدن از شرق تهران به غرب تهران با متروی شلوغ خط دو بعد از یک روز پر از کار که از شمالی ترین نقطه تهران شروع شده; نیم ساعت موندن و دوباره رفتن از غرب به شرق تهران!
ساره یعنی خورشت به آلو! وقتی می فهمه که تو یک عدد وروجک داری!
ساره یعنی بحث کردن درباره برهم کنش دیسک های سیاره ای! انرژی تاریک و سیاهچاله و جن و خطبه یک نهج البلاغه.
ساره یعنی شیار صدو چهل و سه و آلوچه آلوچه اشک ریختن.
ساره یعنی; یواشکی در گوشش بگی بین خودمون بمونه و یه لبخند که یعنی باشه. مثل همیشه.
ساره یعنی هزار تا یعنی دیگه!
ساره یعنی یه خواهر, یه حجم بزرگ دلتنگی از نبودن!
به امام بگید غصه نخوره اینقدر, ما صورتشو تو تلویزیون می بینیم لاغر شده ناراحت می شیم... گزارشگر برای لحظات اول گزارشش این صحبت های دخترک دهه شصتی را انتخاب کرده.
فکر می کنم دخترک لحظه ای که خبر فوت امام را شنیده چه احساسی داشته؟!
اولین قطره اشک که از گوشه چشمم سر بخورد و پایین بیاید کار تمام است. انگار دوکیلو پیاز خرده کرده م. چشم هام سرخ می شود و فخ فخ بینی راه می افتد. راحت اجازه می دهم قطره های بعدی هم بیایند. راحت تر اجازه می دهم شانه هایم بلرزند. انگار یک بغض قدیمی سر باز کرده.
مهمانها از راه رسیدند سرم را به چادر و روسری گرم می کنم تا کمی از سرخی چشم هام را بپوشانم.
می گفت روی این را نداشته که به امام بگوید یک عکس دو نفره با هم بگیرند. حاج عیسی می گفت. کسی که شبانه روز آماده به خدمت بوده برای امام. د
احساس می کنم شال را محکم دور گردن پیچیده م و کنار گوشم بستم. دست می کشم به گردن م. اصلا شال سر نکرده م. روسری را معمولی بسته م. بغض ساعت پیش است که سنگینی می کند.
نمی خواهم خودم را به جای دخترک بگذارم. به جای حاج عیسی هم. اصلا من امام ندیده را چه به این تصورات. نمی خواهم فکر کنم, تصور کنم...
عکسهای مصطفا را برایش روی تلگرام میفرستم. مینویسد چه پسر خوشگلی!
خوشگل! یعنی وقتی خدا گِلی را برمیداشت تا مصطفا را بیافریند از گلهای خوب و خوش برداشت. مگر خدا هم مثل ما تقسیم بندی خوب و بد دارد؟! مگر کسی که مهربان است طبقه بندی میکند این خوب این بد؟!
حتما این که پچ پچ کنان میگوییم فلانی چهرهاش معمولی است یا زشت از همین جا نشات گرفته. خجالت کشیدیم بگوییم بد گِل است، خدا گِلِ بد به کاربرده، گفتیم زشت!
فکر میکنم خدا خواسته که یک قسمتهایی از این گِل ما در دنیا خشک شود. مثلا همین دل که هم آهنگِ گل است. کم کم خشک شود. بعد همینطور که دارد بزرگ میشود و خشک میشود، ترک هم برمی دارد. حتا میشکند. خب برای همین هم میگویند دلهای شکسته را خود خدا میخرد. خودشبهتر میداند چهطور دوباره بچیندش.
دستهای کوچکش را توی دستم میگیرم. تلاش میکند روی پاهایش بایستد. به چشمهایش خیره می شوم. میخندد. از همان خندههایی که احساس میکنم تمام وجودش شادی را حس میکند. نگاهش میکنم، میگویم: خوشگلی مصطفا! ولی مامان! گل خدا خوب و بد نداره! همه خوشگلند!میخندد، چشمهای گِرد ش موقع خندیدن کشیده میشوند. درست شبیه پدرش.
دستکش های زرد را گذاشتم توی کابینت. بهار باید آب روی پوست آدم بدود. حالا آب ظرف شستن یا آب باران یا آب آبشار. آب آب است. زنده میکند. اصلا شاید همین آب میرود می نشیند توی شکستگیهای دل و خدا از همان بالا دستور می دهد که خوب ش کن. اگر این نیست پس چرا هر بار بعد ظرف شستن حالم خوب می شود؟!
یک دستش را رها میکنم. توی گالری گوشی اولین عکس خودش را نشانش میدهم. دوباره ذوق میکند می خندد! از همان لحظه اول خوشگل بود. اصلا برای من توی آن وضع نیمه هوشیار توی اتاق ریکاوری، زیباترین تصویر دنیا بود. برای همه مادرها همین است. این هم دلیل دیگری که کسی زشت نیست. گِل کسی بد نیست.
دل که میشکند. ترک که بر می دارد یک قسمت از همان شکستگی وارد خون میشود. کنار اکسیژن ها میچرخد توی بدن. میرسد به گلو. میافتد توی حفره گلو. آدم های قبل از ما برایش اسم انتخاب کرده بودند: بغض! فشار میآورد به چشم. هر چقدر هم دندانهایت را روی هم فشار بدهی هرچفدر هم دهانت را باز کنی و سرت را به عقب ببری و با چشمهایت آسمان را بپایی. باز هم اشک میآید. بعضی وقتها بی دلیل. خیلی بی دلیل!
تصمیم گرفتیم یکی از دیوارهای هال را اختصاص بدهیم به عکسهای مصطفا. از همان ماه اول وقتی نگاهش به عکسهای خودش میافتاد ذوق میکرد. میخندید. شاید خاطراتی برایش زنده میشد. وقتی میخندد خوشگل تر میشود. گِلش زیباتر میشود.
ظرفها توی سینک ظرفشویی جمع شدهاند. بهار است. آب لازمم. شاید گوشهای از دلم ترک برداشته.
یه داستانی رو چند سال پیش خوندم که دقیقا حال و روز این روزای منِ!
حالا منم همون حسی رو دارم که اون شیر جنگل به شکارچی گفت! بیا با شمشیر بزن زخمش خوب میشه ولی زخم زبون نزن!
***
*بعضیا همیشه تلاش می کنن بهترین باشن، غافل از اینکه این تلاششون به تیکه انداختن هم رسیده، خوب بلدن نشونه بگیرن! بشکننت! نگینیِ نگینی!
**هرچقدر تلاش میکنم حرفاشو بعد دو سه روز فراموش کنم نمیشه! اینقدر که دقیق زد!
***همدیگه رو اذیت نکنیم، حتا به قدر یک صحبت دو دقیقه و نیمی! حتا به قدر یک نگاه...
همه عطرها
روی پیراهن تو
شبیه عطر بهار اند
در کوچه پس کوچهها باغ...
****
* بهار و این همه تنوع؟! نه! معجزه حضور توست...
** زیر عکس دو نفرهتان نوشتم: پدرها، مقتدر مظلوم ند! حتا تویی که پدر شدنت هنوز یک سال نشده!
یک خونه قدیمی با نمای ردیف به ردیف سیمان و آجر گلی, با پنجره های بزرگ با یک حیاط معمولی که درخت هاش خشک شدن و گوشه و کنارش افتادن.
داخل خونه پر از اسباب و وسایلی ه که توی یه قصر پیدا می شه!
به نظرتون چقدر تناسب دارن؟ اصلا چینش این ها کنار هم شدنی هست؟
مثال بالا دقیقا شبیه حال و روز خانواده هایی هست که روابط بین پدر و مادر مشکل داره ولی می خوان که بچه سالم و موفق و حتما در آینده دکتر! تحویل جامعه بدن!
***
*چه خوب نوشته بود: زنی که نسبت به همسرش محبت و مودت نداشته باشد, نمی تواند روح کودکش را از نظر محبت تغذیه کند و او را غنی سازد, زیرا آنچه در تربیت مهم است انتقال محبت است و بخش عمده ای از انتقال محبت مادر به فرزند از طریق عشق او به همسرش است.