زیتون

این چند شب، اولین شب‌های محرمی بود که مصطفا درک می‌کرد. الحمدلله که شرایط فراهم شد و به هیات دانشگاه امام صادق (ع) رسیدیم. هرچند دیر می‌رفتیم و زود بر می‌گشتیم. و وسط آن همه بچه تقریبا صدایی از مداحی و سخنرانی به گوش‌م نمی‌رسید. اما همین قدر خوش‌حال بودم که مصطفا از همین روزهای اول در این فضاها قرار گرفته و در دستگاه عزای ارباب نفس کشیده...

***

*به قول استاذنا، اصل تربیت با خود خداست. ما تلاش خودما را می‌کنیم.

**هر شب زیر لب زمزمه می‌کنم اصل تربیت با خود خداست...

***نمی دونم چرا اینقدر شیرین بود این محرم!

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۱
مریم حدادی
وقتی می‌بینم مجردها لحظه لحظه‌ای که توی این وضع هستند چه نعمت‌هایی رو از دست می‌دن، هیچ کاری ازم بر نمیاد الا دعا!
۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۴۱
مریم حدادی

یک تپه بلند و سرسبز که یک درخت بزرگ در بالاترین نقطه آن قرار گرفته. یک حس درونی تشویق‌م می‌کند تا تمام این بلندی را بالا بروم و به درخت برسم.

 می روم. زیباترینی درختی است که در تمام عمرم دیده‌ام. نزدیک تر می‌شوم از بین برگ‌های سبز درخت درخششی می‌بینم.

دقیق‌تر می‌شوم، انگار میوه درخت است. دست‌م را بلند می‌کنم و شاخه‌ها را کنار می‌زنم. چشمان متعجب‌م را می‌دوزم به چیزهایی که انگار میوه درختند! مریم! از شاخه‌های درخت کلمه مریم آویزان است مریمی که می‌درخشد! 

شاید این خواب شیرین، تجلی دوست داشتن اسم‌م در واقعیت باشد! همیشه اسم‌م را دوست داشتم!

***

* از حضرت بهشتی‌شان پرسیدم، گفتند بابا پیشنهاد دادن، به دلم نشست، گذاشتیـم مریــــــــم!

** اگر روزی مصطفا بپرسد، می‌گویم بابا پیشنهاد دادن، نتوانستم دل بکَنم، گذاشتیم مصطفا!

***به نوعی از انـــــــــواع خــودخــواهی دچارم! می دانم!

****در پناه صاحب اسم‌ت باشی شیرین کوچک!


۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۵:۲۷
مریم حدادی

هیچ اتفاقی توی زندگی نمی‌افته مگه این‌که هر دو نفر روی اون اثر گذاشتن.

چه موفقیت چه غیر اون!

***

*این نتیجه گیری در امتداد تدبیر و لطف خداست!

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۴:۴۴
مریم حدادی

یک سری احساسات جدید در حال شکل گرفتن هستند!

صرفا جهت اطلاع!

همین!


۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۴
مریم حدادی

اصلا انگار دخترها مادر می‌شوند تا صبوری کنند، ایثار کنند، شب زنده‌داری کنند!

اصلا انگار دخترها  مادر می‌شوند بوی بهشت را از وجود جگرگوشه‌شان استشمام کنند!

اصلا انگار دخترها که مادر می‌شوند لبخند خدا را می‌بینند!

اصلا انگار خدا خواسته بهترین هدیه‌اش را با مادر شدن به دخترها بدهد! 

لذت نابی ‌ست... 

مستدام باد

***

*عنوان، یادآور یک دنیا خاطره‌س برای من، خاطرات شیرین، زندگی بخش...

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۳
مریم حدادی

گذار از دو بُعد به سه بُعد، یکی از مهم‌ترین قسمت‌های زندگی انسان‌هاست. دو بعدی که کاغذ و مداد خلق‌ا‌ش می‌کند و اسم‌اش را می‌شود خیلی چیزها گذاشت؛ فیلم نامه، نقشه یک ساختمان، برنامه‌ ساده روزانه و...  و این انسان است که باید روح و زندگی را در آن دو بُعد بِدَمَد و آن را وارد چرخه‌ حیات‌ کند. حیاتی که زندگی انسان‌ها کاملا تحت تاثیر آن است.

وقتی فیلم‌نامه نویسی، فیلم‌نامه‌اش را تحویل کارگردان می‌دهد منتظر می‌نشیند تا ببیند کارگردان و بازیگر و.. چه طور دست داستان را می‌گیرند تا آن را از دو بعد کاغذ و مداد بیرون می‌کشند و جلوی دوربین  حجمش می‌دهند. یا وقتی مهندسی نقشه‌هایی که روی کاغذ کشیده را می‌سازد درحال همین جان بخشی است.

حالا لازم نیست مثال‌های بزرگ بزنیم. همین برنامه‌ریزی روزانه خودمان و اجرایش می‌شود گذار از دو بعد به سه بعد. وقتی قرار می‌گذاریم که طبق برنامه‌ای که نوشتیم عمل کنیم، داریم تکه تکه‌ اجزای برنامه را از دل کاغذ می‌کشیم بیرون، آن را وارد چرخه‌ برنامه‌ زندگی می‌کنیم و به آن جان می‌دهیم. بعضی‌ وقت‌ها لازم است فشار بیشتری وارد کنیم تا از دنیای دو بعدی‌ پا به دنیای سه بعدی بگذارد، بعضی وقت‌ها هم باید برویم یک کسی را بیاوریم تا کمک‌مان کند در این حجم بخشیدنِ روزانه. گاهی هم خودمان به تنهایی می‌توانیم همه را انجام دهیم.

روز که تمام می‌شود، ما می‌مانیم و موجودی که آن روز خلق‌ کرده‌ایم. گاهی، موجود خلق شده فقط سَر دارد گاهی فقط پا، گاهی فقط دست! گاهی وقت‌ها هم اصلا در نطفه خفه می‌شود! حتما هستند کسانی که شب‌ها با لبخند موجود ساخته‌ دست خودشان به خواب می‌روند.

***
*صرفا جهت آرشیو!

** 5روز!

۱ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۲
مریم حدادی

"سبک زندگی" رو باید پیدا کرد یا زندگی کرد؟!


***
بدون راه‌نما نمی‌شه!
جتا اگه شده چند تا سی‌دی با بحث‌های در ظاهر ساده و تکراری...

۱ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۶
مریم حدادی

ترجیح می‌دم وبلاگ‌هایی که نویسنده رو نمی‌شناسم نخونم!

البته و اگرهایی هم داره!

شاید همون عنوان پست!

۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۲
مریم حدادی

بعدالتحریر: قبل‌تر خیلی راحت نسخه می‌پیچیدم! برای اتفاقات و افراد و شرایط‌شان! کم‌کم مسیر اخلاقی‌م به این سمت و سو رفت که تا شرایط روحی و وضعیت فرد و اطرافیان‌ش در آن حدود زمانی متوجه نشدم نظر کلی ندهم! مِن باب جوال دوز زدن به خود و سوزن زدن به دیگران نوشته شده این متن!

******

بعضی ها انگار باورشان شده نظام پزشکی دارند! کافی است از درد یکی از اعضای بدن‌ت گلایه کنی تا بلافاصله شروع کنند به نسخه پیچیدن و حتی قرص و شربت هم تجویز کردن.

بعضی دیگر هم نظام مهندسی دارند؛ تا ببینند وسیله‌ای خراب شده یا درست کار نمی‌کند سریع می‌افتند به جان‌ش و چند دقیقه ای شاید هم چند ساعتی کلنجار می‌روند و اگر درست نشود بر‌می‌گردند و می‌گویند: " کارش از این‌ها گذشته!"

به این نتیجه رسیده‌ام که اغلب ما احساس می‌کنیم در رشته‌ای غیر از رشته تحصیلی خودمان کارشناسی نانوشته‌ای داریم که اجازه می‌دهد بی‌پروا درموردش بحث کنیم و حتی‌تر اجرایی‌ش کنیم. مثلا خود من آن اوایل که با کتاب‌ها و کلاس‌های استادی آشنا شده بودم، احساس می‌کردم می توانم به همه، همه‌ی این مطالب را انتقال دهم و آن‌ها هم زندگی شان دست خوش تغییری مثبت شود. اما کم کم متوجه شدم بهتر است خودم همه‌ی آنهایی را که شنیده‌ام  را زندگی کنم و مسئولیتی به نام"تغییر زندگی دیگران" به عهده من نیست.

حالا مثلا من فکر می کردم مدرک نانوشته‌ی معتبر روانشناسی دارم؛ خیلی‌ها هم با روشی مشابه همین فکر می‌کنند مدرک نا‌نوشته اقتصاد، ادبیات، ورزش، سینما، سیاست، آشپزی و... دارند.

زندگی خیلی از ما همین است. باید از یک جایی شبیه تلنگر به بعد، مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم قبل از هر نصیحتی خودمان آن‌ را عملی کنیم. تجربه‌های نزدیک آن را مرور کنیم، ابعاد مختلف ماجرا، شرایط روحی افراد و.. کنار هم بچینیم و ببینیم که از توی همه‌ی این حرف‌ها به راه درست و راه‌کاری می رسیم و یا فقط یک سری تابلوی راهنما نشان می‌دهیم.

باید باور کنیم که در قبال حرف‌هایی که می‌زنیم مسئولیت داریم و بی‌پشتوانه و سند راهنمایی کردن درست مثل راه‌ رفتن توی یک غار تاریک است که هیچ قسمت از آن را نمی‌شناسیم...

***

کار شده در سایت خوبِ 5روز


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۷
مریم حدادی