بعدالتحریر:
درست همون روز که این مطلب رو نوشتم و ذخیره کردم تا درآینده منتشر بشه، این خبر رسید!
....
حالا هی منم و وبلاگی که دو سالی هست به روز نشده! و با اینکه می دانم ننوشتی باز هم سر می زنم و کلیک می کنم رو اسم وبلاگ ت...
چشم هایم را می بندم، آرزو می کنم، دوباره همان پست آخر...
آرزو که برجوانان عیب نیست...
یکی از اتفاقات شیرین زندگی اغلب دخترها، ازدواج است و طبیعتا خانهداری در ادامه آن. روزهای اول خانهداری شاید سخت باشد اما شیرین است. شیرینی ای که اگر تکراری شود، طعم و عطر و لذتش فراموش خواهد شد. برای حفظ لذت خانه داری، احتیاج به کارهای گسترده و بزرگی که از توان ما خارج باشد، نیست. شاید کارهای کوچکی باشد که انجامشان تاثیر بزرگی بر زندگی بگذارند.
خانهداری یا یک چرخهی کار؟
اینکه هر روز صبح بیدار شوی و خانواده را راهی محل کار کنی، تازه شروع یک روز کاری در خانه است. آماده کردن ناهار، گردگیری، تمیز کردن آشپزخانه، شستن ظروف، شستن و اتو کشیدن لباسها و… بخشهایی از کارهای خانه است که به مرور زمان وقتی که یکنواخت شود، کسل کننده خواهد بود. اما اگر خوب به آنها نگاه کنیم منافذ روشن نور را در آن می بینیم. نوری که میتواند تازگی و طراوت را به زندگی بازگرداند.
بیهزینه خلاق باشید
زمانی که به خانمهای خانه دار میگویی “تغییراتی در خانه ایجاد کن”، آن را هم ارز “وسایل جدید خرید کن” تلقی می کنند و سریع از گرانی و ناهماهنگیش با درآمد مینالند. اما میشود با کمترین کارها با وسایل موجود در خانه این تغییر و تحول را به وجود آورد. جا به جا کردن قابهای روی دیوار، تغییر جای گلدانها، تغییر دادن موقعیت وسایل تزیینی خانه، تغییر چینش مبلها میتواند کنار هم مقداری از یکنواختی کارهای روزانه را کم کند و در همان فضای قدیمی با چینش جدید احساس تازگی را به ارمغان آورد.
قنادِ خانه
کیک پختن و شیرینی درست کردن، از کارهای جذاب خانهداری است. وقتی در میان غذا پختنهای روزانه چیزی درست میکنید که طعمش مورد پسند خودتان و خانواده است، لذت خاصی خواهد داشت. فکر کردن به این که این کار جدید می تواند مورد استقبال همسر و فرزندان قرار بگیرد به یک خانم خانه دار انرژی میدهد تا بقیه روز را با همین علاقه سپری کند. همچنین با این کار در هزینه های خانه و خرید شیرینی صرفه جویی می کنید.
خانه زنده
این روزها با وجود گل های آپارتمانی دیگر بهانه ای برای نداشتن آن ها در خانههای کوچک و کم نور باقی نمی ماند یا نگه داری از یک جفت قناری زحمت زیادی ندارد، در عوض زندگی را به جریان میاندازد.
یاد ایامی
تمام هنر یک خانم خانه دار زمانی معلوم میشود که در میان کارهایش برای یک کار جدید، زمانی را تعریف کند طوری که برای کارهای روزمرهاش مشکلی پیش نیاید. با یک هماهنگی ساده با دوستان قدیمی می شود به روزگار خوب گذشته برگشت.
سفر به گذشته
عکس بهترین وسیله برای ثبت خاطرات است. اگر گوشه ای از خانه را برای گذاشتن عکس ها تعریف کنیم، می توانیم گذشته را به حال بیاوریم و میشود هر چند وقت یک بار عکسها را جا به جا کرد.
برای همه
اگر در نزدیکی خانه فرهنگسرا یا یک مجموعه با همین مشخصات هست، می توان در برنامه های آن شرکت کرد. گاهی اوقات کارهای عام المنفعه ای انجام می شود که ایده و اجرای آن در مکان هایی شبیه همین فرهنگسرا ها انجام شده. با قبول کردن بخشی از یک کار و صرف مقداری زمان، احساس رضایت و حس خوب کار خیر، انرژی مضاعفی می شود برای روزهای دیگر زندگی.
زندگی بر مدار شما می چرخد
خانم خانه، محور اتفاقات خوب آن خانه است. اگر کسل باشد یا شاد و پر از شور زندگی، هر دو تاثیر خود را روی خانواده خواهد گذاشت. اتفاقات کوچک و بزرگ زندگی را میتوان با کارهای ساده برای عزیزانمان شیرین و خاطره انگیز کنیم. حالا که زندگی بر مدار شما میچرخد، زندگی بخش بتابید.
مثل یک سوژه عکاسی، یک نظریه علمی، یک آهنگ، یک موضوع داستان، یک طراحی سایت، یک معماری ویژه یا خیلی از این یکی های دیگر، می توانند خاص باشند و در نگاه اول رسیدن به آنها سخت باشد و دور که حتی در دلمان هم بگوییم که این کارها که برای امثال من نیست!
اما وقتی که از نزدیک با یکی از افرادی که همین کارهای به نظر سخت را انجام داده آشنا می شوی و از نحوه کارش آگاه، می بینی که آنقدر توی کارش غرق شده بوده و آن را زندگی می کرده که تمام فکرش و امکاناتش را وسیله ای برای واضح تر شدن آن ایده ای که در ذهن داشته، می دیده و به نظر خودش روند طبیعی فکر کردن و کار کردن همین است.
غرق شده بوده و دست و پا نمی زده بلکه در جهت جریان آب شنا می کرده! و نهایتا به مقصودش هم رسیده. خیلی وقت ها ایده این کارها ساده و با یک اتفاق کوچک به ذهن افراد می رسد، مثل تمام اتفاقاتی که روزانه برای همه ما می افتد و ما ساده از کنارشان رد می شویم اما آن ها آن اتفاق را ربط ش می دهند به مسئله ای که ذهن شان درگیر آن است و بعد هم پرورش ش می دهند. اصلا تمام محیط اطارفا شان را وسیله هایی برای رسیدن به آن هدف مهم می دانند.
دست و پا زدن در مسیر روزانه زندگی، نتیجه ای به جز دور شدن از هدف و اتلاف انرژی ندارد. انرژیی که اگر کمی متفاوت تر به آن نگاه می کردیم می توانست صرف ایده هایی شود که به مقصدهای مهمی می رسند و گره از کاری باز می کنند. اما همین دست و پا زدن توانایی ها را فقط صرف همین حرکات انقباض و انبساط ماهیچه ها کرده بدون این که نتیجه ای داشته باشد. درست مثل وقتی که بخواهیم برای گرم کردن خودمان با آتش زدن کاغذها گرما ایجاد کنیم و از بین کاغذها هم پول هایمان را آتش بزنیم!
خلاق بودن کار سختی نیست، هنر است. هنر زندگی کردن خواسته ها بدون توجه به محدودیت ها!
***
*صرفا جهت آرشیو.
**کار شده در سایت خوب 5 روز.
شما یادتون نمیاد! نه این که زمان زیادی گذشته باشه، نه از این جهت که این روزها سرعت دریافت اطلاعات و اخبار مختلف اینقدر بالاست که خبرها و اتفاقات یک سال گذشته را به سرعت از یاد می بریم. مسابقه وبلاگ نویسی بوی سیب رادیو معارف اتفاق خوبی بود در فضای وبلاگستان فارسی که رنگ و بوی محرم به وبلاگ ها و مطالب می داد. یکی دو سال وقفه در برگزاری مسابقه به کم رنگ شدن آن در حافظه ها کمک کرده!
حالا بوی سیب دوباره برگشته، با شکل و محتوایی جدید!
***
*گودر که رفت، خیلی از اتفاقات خوب هم رفت...
شاید شما هم تجربه این را داشتید که بعضی وقتها ناخوداگاه یک سری جملات یا اشعار بیافتد سر زبانتان بدون اینکه بدانید ربطش به موقعیت کنونی و حال و روز الان شما چیست؟!
این روزها وقتی به خودم میآیم که دارم زیر لب زمزمه میکنم: "اگه طالبی، واصلی..."
امروز اولین روزی است که برای تدریس و مشاوره تحصیلی می روم. مامان مثل همیشه نگران است. پیامک می زنم : "رسیدم. نگران نباش مهربون". آدرس را به راننده تاکسی می دهم. در خیابانی نگه می دارد. کوچه ای را با دست نشان می دهد و می گوید باید همین جا باشد. پیاده می شوم. چادرم را مرتب می کنم. از روی جوی کوچک آهسته می پرم. موبایل را دوباره در می آورم. آدرس مدرسه را چک می کنم. کوچه اول می پیچم داخل. تابلوی دبیرستان دخترانه را می بینم. وارد می شوم. پرده ضخیم را کنار می زنم. قدم هایم را تندتر بر می دارم.
در می زنم و وارد دفتر مدرسه می شوم. اینقدر همه در رفت و آمد هستند که کسی متوجه حضور یک نا آشنا نمی شود. به دنبال مدیر می گردم. یک نفر از پشت سرم می گوید امرتون رو بفرمایید. به سمت ش بر می گردم. احمدی هستم. با مدیر مدرسه کار دارم. می گوید مدیر خودم هستم بفرمایید. دوباره خودم را معرف می کنم و می گویم که برای مشاوره دعوت شده بودم. خوش آمد می گوید. خودش تا اولین کلاس همراهم می آید و من را به بچه ها معرفی می کند.
ساعت سوم کلاس هاست و من اینقدر از این موقعیت جدید و شور وانرژی بچه ها انرژی دارم که اصلا متوجه خستگیِ سه ساعت روی پا ایستادن نمی شوم. برگشته ام به زمان دانش آموزی خودم هر چه جلوتر می رود از قبول این پیشنهاد راضی تر می شوم. پنجره کلاس باز است. صدای اذان را می شنوم و به ساعت نگاهی می اندازم. چیزی به تمام شدن این ساعت نمانده.
به سمت دفتر می روم تا وسایلم را بر دارم. خانم مدیر خسته نباشیدی می گوید و می گوید نمازجماعت که داخل مدرسه برگزار می شود. تشکر می کنم و آدرس حرم را می گیرم. با آدرسی که خانم مدیر داد تا حرم راه زیادی نیست. پیاده شاید ده دقیقه. فکر می کردم پاییز قم گرمتر از تهران باشد آن هم سر ظهر. گوشه شالم را روی را در دست می گیرم و هر از گاهی جلوی صورتم می گیرم و تندتر قدم بر می دارم.
نمازم که تمام می شود سریع خودم را به ضریح می رسانم و بعدش هم دوباره تا مدرسه می دوم. چند دقیقه به شروع کلاس آخر مانده است. به مامان پیامک می زنم: در حرم بانو، نائب الزیاره بودم! دیدی ماهی یک بار قم آمدن اینقدر ها هم سخت نیست؟! عوضش یک نفر به جایت در حرم زیارت می کند!
***
*با عرض ادب و احترم خدمت تمام نویسندگان عزیز؛ شبه داستانک بالا، تنها چرک نویسی بود برای تمرین.
**دقیقا یادم نیست در کدام شماره نشریه الکترونیکی باب الکریمه منتشر شد.