زیتون

«مامان! نونوایی که مسجد بود، این نون رو بهم داد.» خب خواندن این کلمات و فهم داستان پشت آن‌ها، برای کسی که ادبیات مصطفا را نداند سخت است. داستان این بود که دیروز پسرک همراه دایی به نانوایی محل رفته بودند، آقای نانوا در حرکتی خودجوش، نانی با شکل و شمایل نان‌های سنگگ همیشگی اما در ابعاد کوچکتر همراه با کنجد فراوان به مصطفای ما می‌دهد و متقابلا هزینه‌ای هم دریافت نمی‌کند! پسرک تا چند ساعت کوک بود که نان مخصوص خودش را داشته! 

نکته اول داستان، نانواییِ مسجد است! یک کاشی و ان یکاد کوچک در داخل مغازه، فکر پسرک را به سمت مسجد برده و خواسته فکر کند این‌جا شبیه همان‌جایی است که بعضی اوقات با پدر می‌رود. 

من اما هنوز درگیر مهربانی پیرمردی هستم که به همان اندازه توانایی‌اش، توانسته بچه‌ای را شاد کند! هنوز آدم‌های خوب شهر هستند که باران رحمت خدا، به حساب پاگی و مهربانی آن‌ها بی‌حساب از آسمان ببارد...

***

*عنوان پست، نام وبلاگی بود که در زمان گودر، برو بیایی داشت برای خودش...

**اگر شخصی را دیدید که قربان صدقه، اثز زحمی روی دست‌های کوچگی می‌رود و هی میان کارها عکسی را باز می‌کند، به عقلش شک نکنید، او مادر است!  


۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۵:۳۰
مریم حدادی

امشب بعد از یک هفته مریضی و بی حالی، خودت راه می رفتی، مثل قبل ماشیناتو بهم می کوبوندی و خاطره های ریز از برخوردهای ما تعریف می کردی! بهترین اتفاق لحظه ای افتاد که اومدی با من چشم تو چشم شدی، چشم های گردت کشیده شد، دماغت رو چین دادی و کشیدی بالا بعد لب های خندونت گفتن: مامان! دوتایی بیدار بمونیم؟!

باید دنیا همون لحظه پاز می شد! باید تموم می شد! 

***

تو حال خوب منی مصطفا! رویای شیرینی پسرک.

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۲
مریم حدادی

بعضی چهره ها اینقدر پاک و بی شیله پیله اند که وقتی می خندند، امگار تا انتهای روح شون رو می بینی. خنده رو توی تک تک اجزای چهره شون لمس می کنی.

این آدما پاکن. پر از صداقتن!

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۶
مریم حدادی

+بگو هُما چوچولاتی

-شما شکلاتی!

+نه! من چوچولات نیستم! من ماشین علی علی‌ام!

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۲
مریم حدادی

ببین! بهشت یه مکان نیست!

یه شخصه! یه آدم! 

شبیه "تو"

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۰
مریم حدادی

اپلیکیشن اینستا رو پاک کردم به هزار و یک دلیل و مهم ترین دلیلش، دیدگاه تصویر محور و به دور از تعمقی که داشت کم کم بخشی از وجودم می شد.

اپ توییتر رو هم پاک کردم تا دوباره برگردم به سیاست قدیمیِ به من چه کی کجا رفت و چی کار کرد و مهم تر از همه از سیاست زدگیش خودم رو نجات دادم.

منتظر روزی ام که بتونم یه جایگزین برای تلگرام پیدا کنم و تماااام! 

با خیال آسوده بگم من پاکم! 

حس ناب این روزهای دوری از همهمه شبکه های شلخته اجتماعی رو دوست دارم و پناه اوردم به زیتون عزیز، همدم روزهای خوب... 

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۰
مریم حدادی

+شما شکلاتی!

-من چوچولات نیستم! من آقا مصطفام!


۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۱
مریم حدادی

یکی از تفریحات جدید هم این هست که جواب اظهار نظرهای طولانی و ایزتایپینگ های چند دقیقه ای رو با یا یک استیکر ساده لبخند یا هیچی جواب بدم.

حس خوبیه که همه دلایل کارهایی که داری انجام می دی رو فقط برای خودت نگهداری و دلیلی نبینی مثل قبل، همه از علت و معلول تصمیمت باخبر بشن.


***

مستدام باد!

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۶
مریم حدادی

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری شیرین شده ای. به چشم من مادر شیرین ترینی. 

هر روز که کارهای نو و حرف های تازه می زنی هی با خودم ذکر می گیرم که نکند قاتل خلاقیتت باشم، پسرک!

***

* مدام تکرار می کنم تربیت اصلی دست خود خداست "ما" وسیله ایم!

**خدای مهربان! ما را وسیله انتقال خوبی هایت قرار بده!

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۹
مریم حدادی

از اون روزی که قراره من توش مطالبی که منظم یا جسته و گریخته این طرف و اونطرف نوشتم، تقاضا دارم زودتر برسه!

***

*وبلاگ نویسی همیشه نو و شادابِ! مثل عید نوروز!

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۵
مریم حدادی