"راضی به رضای خدا بودن است که آدم میسازد..."
قسمتی از کتابِ شیرینِ داستان سیستانِ رضای امیرخانیست این یک جمله! کتابی که دقیقا نمیدانم چند بار خواندمش! مزه شیرینش هنوز زیر دندان حافظهم هست که نمیتوانم دست از خواندنش بردارم و هر دفعه بگویم که اینبار گریه ندارد! هرچقدر هم که پلک بزنم و دندانهایم را روی هم فشار دهم بلکه اشکی نریزد، فایده ندارد... هر بار اشک میریزم پای خواندنش بیبهانه...
***
*همین یک جمله کافی بود برای تلنگر منی که چند روزی در حال و هموای خودم گیر کرده بودم!
**خودم میدانم به سندروم امیرخانییسم دچارم! یادآوری نفرمایید!
***سایه این شور شیرین کم مبادا از سر من...
۰ نظر
۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۴