یک وقت هایی به با بعضی از آدم ها اونقدر احساس نزدیکی می کنی که انگار کروموزوم های دی ان ای شما دو نفر رو از روی هم کپی زدند, حالا با ده سال تفاوت.
خب این به منطق نزدیکتره که خلق و خوی من شبیه ساره باشه. ساره خواهر بزرگتر نداشته من ه.
ساره یعنی اینقدر با هم ندار باشی که حرف های تلنبار شده توی دلت رو بهش بگی, اشک بریزی, نه فقط یه نفر که هر دونفرمون با هم گریه می کنیم! حتی با اسکایپ!
ساره یعنی یه انسان پر از عاطفه که خودش معتقده خوندن درس های سخت, روحیه شو سخت کرده! این از واقع بینی شه!
یک وقت هایی به خودم میام که دارم تند تند صلوات می فرستم و می خوام که هوای برن ابری نباشه, تا دل کوچیک ش ابری نشه. دعا کنم توی اون سرمای وحشتناک سرما نخوره. چشم هام خیس بشه و بخوام که محکم تر از قبل باشه واسه دین شو کشورش.
ساره یعنی دیدن اشک های گوله گوله جلوی گنبد. و بغض کردن از این که تا چند دقیقه دیگه باید دوباره این حجم بززگ نبودنش رو تحمل کنم.
ساره یعنی پسادکترای اخترفیزیک داشته باشی اما خبری از غرور جاهلانه مدرن نباشه. حجاب داشته باشه نماز بخونه و نذر کنه.
ساره یعنی خاطره های ده ساله. یعنی لقمه گرفتن وسط کویر چون مامان منو بهش سپردن.
ساره یعنی ست کردن برنامه ش با زمان تنهایی های من. یعنی اومدن از شرق تهران به غرب تهران با متروی شلوغ خط دو بعد از یک روز پر از کار که از شمالی ترین نقطه تهران شروع شده; نیم ساعت موندن و دوباره رفتن از غرب به شرق تهران!
ساره یعنی خورشت به آلو! وقتی می فهمه که تو یک عدد وروجک داری!
ساره یعنی بحث کردن درباره برهم کنش دیسک های سیاره ای! انرژی تاریک و سیاهچاله و جن و خطبه یک نهج البلاغه.
ساره یعنی شیار صدو چهل و سه و آلوچه آلوچه اشک ریختن.
ساره یعنی; یواشکی در گوشش بگی بین خودمون بمونه و یه لبخند که یعنی باشه. مثل همیشه.
ساره یعنی هزار تا یعنی دیگه!
ساره یعنی یه خواهر, یه حجم بزرگ دلتنگی از نبودن!