یک آسیب جسمی برای بچه مهمتر است یا آسیب روحی؟!
***
*امر و نهی، صدای بلند، دعوا کردن قسمتی از آسیب روحی هستند!
**همچنان گفته استاد را هر لحظه تکرار میکنم، تربیت با خود خداست، ما وظیفه مان را انجام میهیم.
یک آسیب جسمی برای بچه مهمتر است یا آسیب روحی؟!
***
*امر و نهی، صدای بلند، دعوا کردن قسمتی از آسیب روحی هستند!
**همچنان گفته استاد را هر لحظه تکرار میکنم، تربیت با خود خداست، ما وظیفه مان را انجام میهیم.
هر چقدر هم تلاش کنی که بهترین وضع مد نظر را پیش بیاوری و طبق آن جلو بروی باز هم هستند موقعیتهایی که پشت سرت حرف میزنند. درست شبیه همان موقعیتی که خودت پشت سر کسی حرف زدی و ایراد گرفتی که مگر میشود؟!
در زمینه بچه و تربیت و رفتارهای خودمان واضحتر دیده میشود!
***
*دیدم که میگم!
**متن بالا در نقش جوالدوز بود.
**خدایا یک لحظه ما رو به خودمون وانگذار!
بالا رفتن یا پایین آمدن از نردبام مستلزم صحیح قرار گرفتن پله های آن است. اگر اولین پله عرض استانداردی نداشته باشد، خیلی کوچک باشد یا خیلی بزرگ، استفاده از آن را غیر ممکن می کند. حالا اگر همین تعداد پله ها ی نردبام را جدا از هم فرض کنیم و هر کدام را مستقل ببینیم دیگر چیزی به اسم نردبام معنا نخواهد داشت. تمام تعریف این وسیله با پشت سر چیده شدن پله ها کامل می شود.
اگر به زندگی به چشم نردبامی برای رشد نگاه کنیم. می بینیم که تمام اتفاقات خوب و بدش اجزای تشکیل دهنده آن می شوند، همان پله ها. یعنی اینکه اگر اتفاقات تلخ و شیرین یکی درمیان در زندگی ما قرار گرفته اند، حتما پیام آوری یک مجموعه منسجم هستند که باید بالاتر برویم تا آن را ببینیم. تا لحظه ای که روی خود نردبام باشیم درک صحیحی از چگونگی ش نخواهیم داشت. باید لحظه ای بایستیم، نفس عمیق بکشیم و نگاهی به پله های پشت سر بیاندازیم و نگاهی به بالا.
اگر قرار باشد مدام به سختی فکر کنیم و آن ها را جدای از خوشی ها ببینیم و تمام فکر خودمان را مشغول سخت گذشت روزهای زندگی کنیم؛ انگار که پله های نردبام را جدا کرده ایم و هر کدام را یک گوشه ای گذاشته ایم. دیگر این تکه های جدا شده نردبام نیستند و این موقعیتی که ما در آن قرار داریم زندگی نیست.
وقتی به خاطر مشکلات و روزهای سخت آه می کشیم. همین کلمه دو حرفی کلی بار منفی را به دوش می کشد که یعنی ای کاش این روزها نبود. ای کاش فلان اتفاق نیافتاده بود و در فلا موقعیت طاقت فرسا قرار نگرفته بودیم. و همه این ها یعنی آرزو می کنیم کاش نردبام زندگی مان یکی در میان پله داشت!
نردبام با تمام پله هایش کامل می شود و زندگی با تمام سختی ها و بالا و پایین هایش.
توی فرهنگ تربیتی ما یک سری گافهای تربیتی هست که باید با یک تدبیر صحیح پر شود. درست مثل جای خالی مفهوم غمِ شیرین! می شود هم به خاطر مشکب به وجود آمده ذهن درگیر باشد و هم لذت تلاش کردن و توکل کردن شیرینش کند. اصل ش از همین جنس غمها کم کم رشد شروع می شود.
یا مثلا پایدار نبودن خوشی، یا اینکه روزهای سخت هم قسمتی از زندگی هستند و نباید آنها را دور زد و یا هر نوع کار فکری و ذهنی برای فرار از مشکلات انجام داد.
***
*از سری همفکریهای تربیتی دونفره ما!
وقتی یک گلوله کوچک برفی از روی یک کوه بلند پر از برف به پایین میغلتد، اولین لحظههای حرکتاش کوچک است و فقط سُر میخورد به سمت پایین، کم کم همین گلوله کوچک برفهای مسیرش را با خودش همراه میکند و لحظه به لحظه بزرگتر میشود.
اگر تخته سنگی یا تنه درختی سر راهش قرار نگیرد هیچ بعید نیست این گلوله بزرگ عامل یک بهمن شود. بعد یک دنیا برف راهی شده به سمت دره و صدای مهیب و بعد هیچ!
خیلی از ما وقتی از کوه بلند خودمان بالا میرویم و همه را از آن بالا نگاه میکنیم، گاهی اوقات کافی است تا یک نفر یا یک چیز یا یک اتفاق کوچک این سکوت بالا بلندانه کوه ما را به هم بزند و آن وقت است که عصبانی میشویم!
اما دو حالت وجود دارد، یا در همان حال عصبانیت سکوت میکنیم و سعی میکنیم فکر کنیم بعد تصمیم میگیریم چه کنیم. اما حالت دوم و ادامه دادن و پا به پا با عصبانیت جلو رفتن، مساوی میشود با یک بهمن عظیم! وقتی در حال عصبانیت تصمیم میگیریم، حرف میزنیم و یا شاید هم فریاد، خودمان را آماده میکنیم برای اتفاقاتی که جبران آن خیلی مشکل میشود و یا شاید اصلا نشود جبران کرد و بعد فقط ما میمانیم و یک اتفاق تلخ و باز کوه تنهایی.
بهتر است در زندگی یک دشت سرسبز باشیم که مستعد گلستان شدن است نه یک کوه بلندِ دست نیافتنی که هر لحظه احتمال بهمن دارد...
***
*صرفا جهت آرشیو
**کار شده در سایت خوب 5روز
غربت؛ غربتِ از هر طرف که نگاه کنید. درست مثل درد...
***
*کاش یه چیزی پیدا میشد که ارزشش همسنگ مجاورت با شما باشه! یا غریب الغربا