زیتون

***
ثبت شده در نزدیکی‌های وادی السلام 
تابستان۹۰

 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مریم حدادی

دو تا گنبد طلایی و
دو تا پرچم سرخ
یعنی منتقم در راه است.

***
اللهم عجل لولیک الفرج.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
هفته‌ پیش مثل امروز…

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۸
مریم حدادی

چند خطی می‌نویسم. می‌گویم: برای حرم امام رئوف است*.
می گویند: به کمتر از کربلا راضی نشوی. امضای کربلا را بخواه در برابرش…
من می‌مانم و گنبد طلایی حرم شما. یادتان که هست؟
آخرش هم نفهمیدم این معادله‌ی نگاه و گنبد و آه، چطور به بین‌الحرمین رسید.
***
آقا! جواب‌هایتان بی‌نظیر است…

*از کنج حرم عرش چه زیبا پیداست 
در گوشه‌ی دل حس غریبی بر پاست
باز آمده ام به پای‌بوست آقا
شرمنده و خسته، از نگاهم پیداست؟!
جیب شعر و قافیه‌ام سوراخ است، وزن ندارد ولی فکر کنم حس، چرا…

**دارم به این التماس دعا گفتن‌ها و راه‌نمایی‌هایی مجازی ایمان می‌آورم.
***هفته‌ی قبل، مثل فردا عازم کربلا بودیم. بچه‌ها! یادش به‌خیر

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۶
مریم حدادی

این جا هنوز بهت حاکم است.
کربلاست دیگر..
****

تمامی دوستانی که التماس دعا گفتند، زیر قبه یاد شدند.
هم اکنون، کربلا.
تابستان ۹۰
۰ نظر ۳۰ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۵
مریم حدادی

هفت هشت سالی هست که به قول خودش، با هم رفیق‌یم بیشتر اوقات جای خواهر بزرگتری را پر کرد که نداشتم. از وقتی هم که پی اچ دی قبول شد ،محدود شده بود  این رفاقت به ایمیل‌ها و پیامک‌هایی که گاهی بی‌جواب می ماند ازطرف من، ولی دلم‌گرم بود به همین شعر‌ها و تست‌های روانشناسی که وقت و بی‌وقت می فرستاد.
حالا پیامک زده  که تا  سال بعد همین موقع ‌ها نمی بینم‌ت!
می‌گم کجا؟
می‌گه غربت!

***
در این روزهای پر از کار و سفر و مریضی خبر رفتن‌ش تنگ‌ترکرد این دل کوچک را و مشغول‌تر این ذهن به هم ریخته را…
عجب اتفاق خوبی‌ است قرار‌های مجازی! چهل شب تمرین.
آیینه دانی که تاب آه ندارد…
الخیر فی ما وقع.

هفت هشت سالی هست که به قول خودش، با هم رفیق‌یم بیشتر اوقات جای خواهر بزرگتری را پر کرد که نداشتم. از وقتی هم که پی اچ دی قبول شد ،محدود شده بود  این رفاقت به ایمیل‌ها و پیامک‌هایی که گاهی بی‌جواب می ماند ازطرف من، ولی دلم‌گرم بود به همین شعر‌ها و تست‌های روانشناسی که وقت و بی‌وقت می فرستاد.
حالا پیامک زده  که تا  سال بعد همین موقع ‌ها نمی بینم‌ت!
می‌گم کجا؟
می‌گه غربت!

***
در این روزهای پر از کار و سفر و مریضی خبر رفتن‌ش تنگ‌ترکرد این دل کوچک را و مشغول‌تر این ذهن به هم ریخته را…
عجب اتفاق خوبی‌ است قرار‌های مجازی! چهل شب تمرین.
آیینه دانی که تاب آه ندارد…
الخیر فی ما وقع.


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۵
مریم حدادی

به اذن امام بود که تیر بر گلو نشست
و سنگ بر پیشانی!
تا اجازت نداده اند،
بر خاک کربلا نتوانی نشست..

****
*اگر نبود چله‌ی زیارت عاشورایی که بانو مسیحای عزیز راه انداخت، شاید..
**هر چند: کـــجی دایره از طرز نگاه مـــن و توســـت..
***عنوان و متن از  کتاب ” همه جا همین جاست”
****حرفی نیست، فقط  دوستان حلال کنند
۰ نظر ۱۹ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۳
مریم حدادی

آرزویی را در وجود ما نهاده اند
که تا کربلا نروی،
به آن نرسی!

 


۰ نظر ۰۸ تیر ۹۰ ، ۱۸:۵۲
مریم حدادی

برنامه ی تربیتی خدا از مسیر بلا می گذرد. بلا مطابق ضعف های ما انتخاب می شود, در حالی که ممکن است ما به سفت کردن پیچ های محکم خود بپردازیم. اما او که مراکز ضعف ما را می شناسد بلا را متناسب با آن می فرستد. بلا دو خاصیت دارد:
۱- شناخت ضعف ها و شرک ها
۲- انکسار
و انکسار خیلی ارزش دارد و شروع فیض است؛ که فرمود: « ان الله عند المنکسره قلوبهم» ؛
خدا در دل های شکسته جای دارد.
***
از کتاب “مشهور آسمان” خاطراتی از استاد علی صفایی حائری (عین.صاد)


۰ نظر ۰۸ تیر ۹۰ ، ۱۸:۵۰
مریم حدادی

هواشناسی که بلدی؟!
ببین!
آن دو تا گویِ قهوه‌ایِ تیره،‌‌ همیشه خدا چسبیده‌اند به آن دو تا ابر سفید.
آن دو تا ابر سفید همیشه خدا پُربارند، همیشه آماده‌ باریدن…
وقتی دو تا گوی قهوه‌ای می‌درخشند، ‌برق می‌زنند، شفاف می‌شوند،
یعنی آن دو تا ابر سفید قرار است ببارند.
وقتی دو تا گوی قهوه‌ای می‌درخشند اما ابرها نمی‌بارند،‌
یعنی یک توده هوای بارانی گیر کرده توی گردنه،
‌توی گلوگاه یعنی باید بروی و به یک ترفندی آزادش کنی و گرنه طوفان می‌شود، سیل می‌آید… .
این روزها یک توده هوای بارانی گیر کرده توی این گردنه،‌
آزاد نمی‌شود،
آزاد نمی‌شوم.
منتظر طوفانم.
****
متن بالا از نوشته های خانوم روستا است.
پ.ن دارم ولی..

 

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۰ ، ۱۸:۴۹
مریم حدادی
مهم است که چرا گره های طناب را باز می کنی!
برای ساختن تاب
یا
برای ساختن دار!
****
این روزها به حروف” میم”,”شین” و “الف” حساس شدم!
پارک “مشاهیر”رو  می خونم..

 

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۰ ، ۱۸:۴۶
مریم حدادی